آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

موش کوچولوی مامان و بابا

دختر گلم . موش کوچول مامان اون قبل ترا وقتی تو رو از خدا میخواستم . هر وقت نی نی نازی رو میدیدم که خودشو موش میکرد کلی کیف میکردم . از وقتی شما گل دخترو دارم . هر روز منتظر بودم که شما این جرکتو بکنی تا اینکه امروز یکدفعه خودت حسابی غافلگیرم کردی و موش شدی یه موش ملوس و زیبا . اولش وقتی دیدی بعد هر بار موش شدن میخندیم و کلی قربون صدقه ت میریم کمی جا خوردی . ولی بعد انگاری خودت متوجه شدی و چپ و راست موش میشدی تا ما قربون صدقه ت بریم .چون بعد ذوق ما حسابی خودت هم کیف میکردی و دست و پاتو تکون میدادی . بعد از هر بار ی که یه حرکت جدید یاد میگیری من دوباره  و دوباره از خدا ممنون میشم .بابت اومدنت و با...
5 بهمن 1390

من آخر نفهمیدم دستام خوشمزه تره یا پاهام ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

سلام عزیز دلم درسا جان دخترم هر روز داری بزرگتر . شیرین تر و البته زیباتر میشی . با کارات مامان و بابا رو غافلگیر میکنی و ما منتظر و هیحان زده . میخوایم بدونیم کار جدید بعدیت چی میتونه باشه ؟ امروز کار داشتم . شما هم خیال خوابیدن نداشتی . البته آروم بودی و سرگرم بازی کردن . تصمیم گرفتم تخت پارکت رو بیارم تا دم آشپزخونه تا هم حواسم به شما باشه و هم کارامو بکنم . سرگرم آواز خوندن برای عروسکای آویزت بودی . منم صدای مخملی تو میشنیدم و کیف میکردم . جند لحطه فقط سکوت کردی . اما این دفعه به جای آواز خوندن شروع کردی به ملچ مولوچ کردن . اول فکر کردم دوباره انگشتای دستاتو داری میخوری . ولی دیدم صدا فرق کرده . سریع اومدم ب...
4 بهمن 1390

اندر احوالات درسا به روایت تصویر

درسایم وقتی خواستم این عکسو بگیرم شما فیگور هنری گرفتی   اینم کلاه جوکری که بابا براش گرفته واسه تولدش البته یه هفت ماهی زود درسا جوکر میگه: حالا که کلاه تولد کرفتین پس کادو و کیکش کو ؟؟؟؟؟؟ یه دنیا درسسسسسسسا !!!!!! درسای متفکر !!!! اینحا هم درسا خیره به تلویزیون شده اون خاله شادونه رو خیلی دوست داره اما نمیدونم چرا آب اینقدر از لباش آویزونه؟؟؟؟؟؟ اینم درسا در پناه مامان . مامان درسایم همیشه به شونه های من پناه بیار که ایمن ترین جا برای شما همین جاست .   ...
3 بهمن 1390

به یاد انار کوچولو یاقوت بهشتی

درسایم عزیز دلم بعدها که این پست رو میخونی بدون که مامان امشب خیلی خیلی دلگیره از دست زمونه . مامانی یه دل سیر گریه کرده برای مادری که از امشب به بعد دیگه تخت یاقوت زندگیش خالی و سرد باقی میمونه .خدایا میدونم حکمتی بود و عقل من . نمیتواند حکمت این کارو بدونه . اما خواهش میکنم یه امشبو بذار یه کم گله مند باشیم . خدایا آخه این درسته که این همه آدم ظالم تو دنیا راست راست راه برن . اونوقت این فرشته کوچولو نتونه حتی شمع های دو سالگیشو فوت بکنه . خدایا خودت به این بابا و مامان درد کشیده و دردمند صبر عطا بکن . خواهش میکنم داغ به این بزرگی رو براشون سرد کن . ای   دختر   بهار   دو   چشمت بهانه شد سرمستی ح...
1 بهمن 1390

روزگار ناخوشی

سلام شیرینی زندگیم درسایم دیروز صبح از خواب که پا شدی . مثل هر روز نبودی کمی کسل و بی حوصله . اولش فکر کردم حتما" سرما خوردی و به همین دلیله که کسلی . اما برای اولین بار توی طول این چهار و نیم ماه گذشته . شروع کردی به گریه و نق نق کردن . بهت شیر دادم و چون شما گلم شبا پوشک نمیشی و جیش نمیکنی . اومدم یه شستشوت بکنم و پوشکت کنم . که یادم اومد امروز مثل روزای گذشته که بلافاصله خودتو خیس میکردی .کاری نکردی . خلاصه بازم بد به دل خودم راه ندادم و پوشکت کردم . اما برخلاف هر روز نخوابیدی . مشخص بود چیزی داره اذیتت میکنه . بابا رفته بود سر کارش .اون موقع صبح هم روم نمیشد به کسی بگم یا برم در خونه ی همسایه ای . بالا...
30 دی 1390

گاهی خنده گاهی گریه ( آخه این چه کاریه ؟ )

سلام عزیزم مامانم این روزا خیلی خیلی بامزه شدی . کارایی میکنی که دوست دارم همشونو برات اینجا بنویسیم تا یادگاری باشه برای فرداها ولی متاسفانه کمبود وقت اجازه نمیده . اما تا اونجایی که بتونم سعی میکنم یادداشتشون کنم که به نوبت برات بنویسم . حالا که خدا رو شکر غذا خور شدی . خیلی دوست داری غذا رو و من خیلی خوشحالم اما یه دردسر بزرگ داره چون بعدش نمیدونم چه جوری آرومت کنم . الان که تعداد قاشقات بیشتر شده سعی میکنم تو دو نوبت بهت بدم که بیشتر حالشو ببری . حالا دیگه ظرف غداتو میشناسی و وقتی فرنیتو برات میارم حسابی ذوق میکنی و دست و پاهاتو تکون میدی و میخندی . دقیقا" اینجوری ......   ...
28 دی 1390

پروانه کوچولویی بنام درسا

رفتم به باغ گلها پروانه ای را دیدم دنبال اون پروانه تا ته باغ دویدم دیدم نشست رو گلها گلها رو خوب نگاه کرد یه غنچه از خواب پرید آروم چشاشو وا کرد پروانه ی بازیگوش به روی غنچه خندید با شادی و محبت صورت او را بوسید من که دیدم پروانه رو برگ گل میشینه خنده غنجه ها رو رو شاخه ها میبینه آرزو کردم ایکاش منم پروانه بودم به سوی باغ و بوستان همش روانه بودم ...
27 دی 1390

شروع غذای کمکی

سلام به موش موشک مامان درسا خانم گل عزیزم بعد ار پایان چهارماهگیت . به توصیه دکترت میبایست چهار ماه نیمه که میشدی برایت غذای کمکی شروع میکردم . و امروز اولین روزی بود که شما گل خانم غذاخور شدی مبارکه عزیزم . غذات فرنی بود و میبایست یک قاشق مرباخوری نوش جان میکردی . ناراحت بودم که واکنشت نسبت به غذا چیه ؟ بالاخره وقتی بهت دادم نه تنها  خیلی خوشت اومد بلکه قاشقت را ول نمی کردی  و بعد از اینکه بالاخره رضایت دادی یه یک دقیقه فقط با زبون لبای خوشگلتو لیس میزدی بعد هم که دیدی دیگه از فرنی اثری نمونده شروع کردی به گریه . حالا گری...
25 دی 1390

و باز هم در سوگ حسین این بار در اربعین

شعر زیبا در مورد اربعین حسینی بازگشت زینب کبری(س)  به کربلا اگر چه عشق و وفا را به غایت آوردم هجوم بی کسی ام را برایت آوردم من از تظاهر نامحرمان عزا دارم هزار غم ز هزاران حکایت آوردم کسی که درد ندیده ز درد راوی نیست به چشم آنچه که دیدم روایت آوردم مرور تلخ ترین خاطرات من وقتی است که آستین به سر بچه هایت آوردم زافترای کنیزی تمام دلها ریخت  ومن پناه به آه و دعایت اوردم گهی که بر لب تو چوب خیزران می خورد به آیه شإن نزول ولایت آوردم برای آنکه به نام تو لطمه ای نرسد هماره اسم تو را با درایت آوردم به گریه های غر...
24 دی 1390