گاهی خنده گاهی گریه ( آخه این چه کاریه ؟ )
سلام عزیزم
مامانم این روزا خیلی خیلی بامزه شدی . کارایی میکنی که دوست دارم همشونو برات اینجا بنویسیم تا یادگاری باشه برای فرداها ولی متاسفانه کمبود وقت اجازه نمیده . اما تا اونجایی که بتونم سعی میکنم یادداشتشون کنم که به نوبت برات بنویسم .
حالا که خدا رو شکر غذا خور شدی . خیلی دوست داری غذا رو و من خیلی خوشحالم اما یه دردسر بزرگ داره چون بعدش نمیدونم چه جوری آرومت کنم .
الان که تعداد قاشقات بیشتر شده سعی میکنم تو دو نوبت بهت بدم که بیشتر حالشو ببری .
حالا دیگه ظرف غداتو میشناسی و وقتی فرنیتو برات میارم حسابی ذوق میکنی و دست و پاهاتو تکون میدی و میخندی . دقیقا" اینجوری ......
و وقتی که غذات تموم میشه . بازم دست و پاتو تکون میدی اما این دفعه با عصبانیت . و بعد هم گریه میکنی . دقیقا" اینجوری .......
البته مامانی . دیروز یه کم شیطونی کردم و کمی از فرنیتو چشیدم . باید بگم واقعا" حق داری خیلی خوشمزه س .