روزگار ناخوشی
سلام شیرینی زندگیم
درسایم
دیروز صبح از خواب که پا شدی . مثل هر روز نبودی کمی کسل و بی حوصله . اولش فکر کردم حتما" سرما خوردی و به همین دلیله که کسلی . اما برای اولین بار توی طول این چهار و نیم ماه گذشته . شروع کردی به گریه و نق نق کردن . بهت شیر دادم و چون شما گلم شبا پوشک نمیشی و جیش نمیکنی . اومدم یه شستشوت بکنم و پوشکت کنم . که یادم اومد امروز مثل روزای گذشته که بلافاصله خودتو خیس میکردی .کاری نکردی . خلاصه بازم بد به دل خودم راه ندادم و پوشکت کردم .
اما برخلاف هر روز نخوابیدی . مشخص بود چیزی داره اذیتت میکنه . بابا رفته بود سر کارش .اون موقع صبح هم روم نمیشد به کسی بگم یا برم در خونه ی همسایه ای .
بالاخره خوابیدی ولی خواب آرومی نرفتی و مدام در حال غلت خوردن بودی . دیگه کم کم داشتم نگران میشدم ساعت 9 صبح دوباره بیدار شدی . اومدم پوشکت رو تعویض کنم دیدم خشک خشکه . وای برات چه اتقاقی افتاده بود. داشتم سکته میکردم . بازم گریه کردی و منم اشک میریختم .خدایا به خودت پناه میبرم بجه م چرا اینجوری شده ؟
خاله نرگس زنگ زد مثل هر روز . اومدم جواب دادم . صداشو که شنیدم گریه کردم . با تمام وحودم . اون آرومم کرد و گفت چیزی نیست . اما فقط تا زمانی که باهاش صبحت میکردم آروم بودم. مرتب از خدا جون خواهش میکردم تو چیزیت نباشه . خدای من خدای من ..... حال اون لحظاتمو نمیتونم برات بنویسم باید مادر بشی که بفهمی چی میگم .
خلاصه من که حسابی هول کرده بودم دوباره به بابایی زنگ زدم و اون بنده خدا به سرعت نور خودشو رسوند. از اون طرف هم خاله و حسین ( پسرخاله پروانه) اومدن و برات ظرف مخصوص آزمایش ادرار نینی کوچولوها آوردن . تا اونا آزمایشتو بردن و تا چند ساعت بعد که جواب آزمایش رو گرفتیم مثل یه قرن بهمون گذشت . خاله فرزانه خودشو رسوند و بهت نبات داغ داد . خوردی و گذاشتت توی وان آب گرم . عزیزم خوب شدی و جواب آزمایش هم خوب بود و شما عفونتی نداشتی .
خدایا بازم هزار مرتبه شکر . خندیدی به وسعت دریا به وسعت تمام زندگیم . و من دوباره شاد شدم بابت هر لبخند تو .
خاله گفت این بخاطر این بوده که شما داری فرنی میخوری و توی فرنی هم برنحه سردیت کرده بودخدایا بازم میگم ممنونم .بابت داشته و نداشته هام و
برای وجود نازنین دخترم .