آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

عمیق بخند ..... از خنده ات نیرو میگیرم

سلام دخملی گلم خوبی ..... دخملی آی دخملی دل منو میبری ...... وای دخملی اینجا چه خبره ...... حالا که همشونو یکجا حمع کردم .... میبینم چقده مرداد ماه شلوغی داشته جیب بابا بنده خدا اصلا" استراحت نداشته .... مبل و کالسکه و ست کامل آشپزخونه و دو تا عروسک و ماشین و موکت هلو کیتی و البته تخت هلو کیتی که تا گرفتن این عکسا هنوز نرسیده ....... این روزا دخترو باباش دو تایی خیلی بیرون میرن ..... وقتی هم این ور و اون  ور میرن ..... سراغ منو که از دختری میگیرند میگه مامانم کار داشت نتونست بیاد ..... یا داره واسمون غذا درست میکنه ..... یا پاهاش درده نتونست بیاد .....خلاصه وقتی برمیگردن هم حتما" یه اسباب ب...
29 مرداد 1393

روزانه ها

سلام به دخملی و تموم دوستانم که توی این یکماهه رمضون به من و دختری مرتب سر زدن و تنهامون نذاشتن ..... بالاخره بعد از سه سال تونستم دوباره روزه بگیرم خداروشکر ....... عیدتون مبارک و نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق ....... توی این یکماهه دختری حسابی خوش زبون تر شده قربونش برم ..... کلا" دیگه کامل صبحت میکنه و تقریبا" 95 درصد کلماتو درست تلفظ میکنه ..... خانوم شده و هنوز هم به کارای خونه علاقمند ......              به شعر و شاعری خیلی علاقه داره و گاهی با کتاب شعرایی که براش میخونم شعرای تازه میسازه ..... ...
13 مرداد 1393
2942 11 14 ادامه مطلب

خانوم کوچولو مامان خونه

سلام دخترم ...... خانوم کوچولو ..... خاله ریزه ..... مامان کوچولو مامان خونه ....شما این روزا به خونه داری علاقه زیادی نشون میدی ...... تا وقتی گیر میاری .... درست مثل من شروع به تمیز کردن خونه میکنی ...... گاهی غر غر میکنی ....... مثل دیروز که تا دیدی روی میز چای انگشت افتاده .... رفتی اسپری آب پاشتو آوردی و یه دستمال برداشتی میگی قربونت برم ..... دوباره که این جا رو کثیف کردی ...... خدا بُکششدت ..... این جور موقع ها نمیدونم چی بگم بخندم برای حرفی که زدی ...... اخم کنم ..... نمیدونم ...... این عکسای این روزاس .... مامانم بزرگ شدی نگی این مامانم منو با این سن و سال به کار وا داشته خودت میخواستی منم میخواستم انجامش بدی .......
2 تير 1393
2107 26 39 ادامه مطلب

من و شهرزاد دو دوست صمیمی

    از همون اول اولش وقتی هنوز توی دل مامانم بودم ...... مامانم همیشه یه مجله رو میخوند ...... گاهی برای منم یه چیزایی ازش میخوند ....... یا عکساشو نشونم میداد و میگفت شکل کدوم یکی از این نی نی های خوشگل میشی ....... همیشه دوست داشت عکس منم کنار این همه نی نی چاپ بشه .... وقتی بدنیا اومدم و یه کم بزرگ شدم  یاد گرفتم هر کتاب و مچله ای که دم دستم میدیدم پاره کنم ولی مامانم میگه تنها مجله ای رو که پاره نمیکردم و دوس داشتم صفحاتشو ورق بزنم و نگاش کنم همین مجله شهرزاد بود ...... حالا بعد از دو سال هشت ماه بازم خیلی دوستش دارم و بهش میگم مجله نی نی ....... گاهی وقتا مامانم نی نی ه...
1 خرداد 1393

سین مثل درسا

  عشق که باشد دنیا رنگ رنگ میشود و من در موج رنگ ها بالا و پایین میروم و مست دیدنشان ..... عشق که باشد دلم لبریز محبت میشود ..... آنقدر که دوست دارم محبتم را با نگاهم با قلبم نثار آنان که عاشقانه میپرستمشان کنم عشق که باشد من زنده ام به عشق به دوستی به محبت عشق که باشد شبها بسان روز روشن و تاریکی ها با نورهای امید به جشن و پایکوبی می نشینند .... عشق که باشد من مادری میشوم ...... تا با نیروی عشقم ..... مادرانگی کنم و هر لحظه بابتش خدا را سپاس ...... عشق که باشد روزهایم با دختری میگذرد که هر لحظه ا...
17 فروردين 1393

یه روز خوب همراه با تجربه های شیرین

 سلام سلام سلام به همگی مامانم این روزا کلا" خونه رو با وسایلاش تکونده ...... پس زیاد وقت نمیکنه که به اینجا سر بزنه ........ منم که حسابی براش سنگ تموم گذاشتم ..... و یه کارو هزار باره باید انجام بده ..... میخوام کمک کنم ..... اما نمیدونم چرا همش خراب کاری میکنم ..... تقریبا" یه دو ماهی بود که مامان مژی .... تصمیم گرفته بود موهای خوشگلمو کوتاه کنه آخه دیگه تا پایین کمرم رسیده بود و موقع حمام رفتن خیلی اذیت میشدم ...... اما میترسید برای اولین بار خیلی همکاری نکنم و اذیت بشم ..... پس تصمیم گرفتم .... دختر خوبی باشم و حسابی غافلگیرش کنم برای همین وقتی وقت آرایشگاه گرفت و رفتیم ..... دختر ماهی که بودم بماند حسابی با فاطمه خ...
17 اسفند 1392

ایام شاد

ســــــــــــــــــــــلام دخترکم به اندازه ی تموم این روزایی که برات ننوشتم سلام ..... این خاله نرگس هم هر چند وقتی میاد یه دستی تکون میده میگه ما هستیم ...... بابا خواهری ما نباشیم شما هم پست نمیذاری ؟؟؟؟؟؟ این همه هر روز این دختری برات شیرین زبونی میکنه ..... یه پست توپ میشد توش درآورد ها ........ بگذریم انشاالله ایام به کام همه باشه انشاالله ..... خداروشکر برای ما این دو سه هفته اینطور بوده ...... اول جشن عقد رامین عزیزم ( خواهر زاده ) با مونای گلم بود پیوندشون مبارک و فرخنده انشاالله و بعد هم فردا یعنی شنبه جشن عقد شهرزاد عزیزم ( یه خواهر زاده دیگه ) با اسماعیل خان هستش که امیدوارم به زیبایی و خوشی جشن رامین و م...
23 بهمن 1392

گاهی شعری ..... گاهی شاعر ..... گاهی رعدی ...... گاهی شبنم

سلام دخترکم ...... اینروزا به یمن وجود شما خونمون گرم گرمه ....... حتی بخاری هم لازم نداریم ....... هر دقیقه با شما بودنو یه جور تجربه میکنم ...... گاهی میشم همسن شما انگار نه انگار یه آدم بزرگم ..... یه مامانم ..... انگار نه انگار یه زمانی خودمم بچه بودم ...... اصلا" انگاری فراموشم شده ...... یا شاید تمیدونم با شما بودن خیلی شیرینه ...... اما هر چی که هست همه چی رو دوباره دارم تجربه میکنم .... ...... ازم نخندی ها ....... گاهی حتی دلم نمیخواد از این دوران دور بشم ..... دلم میخواد همین سنی باشی تا منم توی دنیای کودکانه شما غرق شم ...... . اینروزا خیلی بیشتر به صحبتای ما آدم بزرگا توجه میکنی ...... اگر چه ب...
23 دی 1392

به بهانه ی این روزا

 سلام دخترم  اول از همه و بعد و در آخر   خوب بیاد دارم اواسط تابستان 90 خنکای غروب یه روز گرم ........ با تماس خواهری مهربان و عزیز تر از جان با شما آشنا شدم ........ صفحه ای زرشکی و ساده به ساده گی دلهای پاک کودکان و به شادی خنداخند کودکانه شان ........ شروع کردم به ورق زدن یکی  ......دو تا .....سه تا ووووو ......... باورم نمیشد ...... سرایی بود مهرآفرین ....... مادرانه های جاودانه ........ مادری از مروارید های سفید دخترکش سخن گفته بود و دیگری از سفیدی روی چون ماه پسرکش ........ من هم دل سپردم ............. گشودم دفتری به زیبایی آفتاب و گرمی اش هم ....... منتظر ...
11 دی 1392