آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

آنتول .......

        سلام عزیز مامانی .... خوبی گلم ؟؟؟؟؟؟ الان که این متنو میخونی امیدوارم خوب خوب خوب باشی ..... نه مثل این روزهات که حسابی واسه دندون درآوردنت بد خلق شدی و البته بیمار عزیزم ....... این بیماری شما هم داستانی شده برای ما ...... چطور؟؟؟؟؟میگم واست ....... دیشب با صدای نازک و مخملیت اومدی بالای سرم تازه خوابم برده بود و تو عالم خواب سیر میکردم ...... تکونم دادی ..... اولش فک کردم خواب میبینم اما بعدش بلند شدم میگم چیه مامانی ؟؟؟؟؟ آب میخوای ؟؟؟؟؟ میگی نه درتا معیض شده ( درسا مریض شده ) .....میگم : وای مامان چرا؟ دست زدم رو پیشونیت .... کمی گرم شده بو...
12 مرداد 1392

بیست و سه ماهگی

    محراب کوفه امشب در موج خون نشسته یا عرش کبریا را سقف و ستون شکسته سجاده گشته رنگین از خون سرور دین یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین از تیغ کینه امشب فرقی دو نیم گردید رفت آن یتیم پرور، عالم یتیم گردید با عرض تسلیت و التماس دعا دخترکم ..... دختر چل گیس بهار سرخی خوش رنگ انار دردونه ماه و نسیم عطر همیشه موندگار پیرهن آسمون به تن فرشته زیبای من غروب خسته ام و ببر تا شب مهتابی شدن تا دنیا دنیاست تو بمون کنارم من هیچ کس و غیر تو دوست ندارم تا دنیا دنیاست دل من فداته اون دلی که عاشق خنده هاته اون که شدی ...
8 مرداد 1392

طرز تهیه دومین غذای کمکی ( حریره بادام )

سلام نمکدون مامان دومین غذاتو شروع کردم دیگه از فرنی داشتی زده میشدی . اما امروز حریزه دوست داشتی یه هفته دیگه هم سوپ پایه رو واست شروع میکنم . اما همین طور که قبلا" بهت گفتم واست طرز تهیه غذاهاتو میذارم که در آینده خودت استفاده کنی . دوست دارم یه دنیا یه دنیا خیلی کمه یه ...........  مواد لازم : بادام بدون پوست ۲۰۰ گرم , پودر شکر ۲ قاشق سوپخوری , آرد برنج ۲ قاشق سوپخوری, آب ۳ لیوان,  شیر ۳ استکان بادامها را پس از پوست کندن خوب چرخ می کنیم و یا می کوبیم که کاملا له شود . سپس آنرا در یک دستمال تمیز می ریزیم و دور آنرا گره می زنیم بسته را در ۳ لیوان آب ولرم خوب با دست...
8 مرداد 1392

بازی وبلاگی (2)

 -بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ شاید اگر دو سال پیش ازم سوال میکردین حتما" در همون ثانیه اول میگفتم مرگ عزیزانم ...... اما الان با وجود فرشته زندگیم بزرگترین ترس زندیگم مرگ خودمه ...... دوست دارم اینقدری زنده بمونم که دخترکم بتونه روی پاهای خودش وایسه ..... گلیم خودشو از آب بکشه بیرون ..... و بالاخره بتونه بدون من نیازاشو رفع کنه ..... 2-اگر 24 ساعت نامرئی بشی چه کار میکنی؟  نمیدونم خیلی سخته یعنی خیلی جاها آدم دوست داره بره ...... اما  شاید میرفتم ببینم کسانی که روبروم  ..... آدمای خوب و یکرنگی هستن پشت سرم هم همینطوری هستن ..... 3:اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5تا12 حرفت رو...
31 تير 1392

درتا شَبار پوتیده !!!!!!!!

مکان : اُپن آشپزخونه زمان : هنگام افطار مامان و بابا در حال افطار کردن ...... درسا خانم هم  در حال افطار دادن به نی نی های روزه دارشون !!!!!! مامان و بابا همین طور که دارن افطار میکنن ....... از این طرف و اون طرف هم صبحت میکنن ..... یکدفعه درسا خانوم بلند میشن و برای آوردن بقیه نی نی های روزه دار راه اتاقشونو پیش میگیرن ......   چــــــــــــنــــــــد لــــــــحظـــــه بعـــــــــد   درسا از اتاقشون با خوشحالی  و خندان در حالی که چیزی زمزمه میکنن به طرفمون میان مامان و بابا  برمیگردن تا ببینن چه چیزی باعث این همه خوشحالی شده که دیدن درسا لباساشو عوض کرده ........
24 تير 1392

شعری به زیبایی شاپرک .....

شاپرکی گفت:   شاپرکی گفت  ,چی گفت؟                              یواشکی گفت  ,چی گفت؟   تو گوش من گفت  ,چی گفت؟                         یکی یکی گفت  ,چی گفت؟ گفت به گلها دست نزنید                        &...
21 تير 1392

با تو جون میگیرم .......

در گوشه ی آشپزخانه خانه ام کز کرده ام ...... و همراه با هم زدن غذا گذشته ام را هم میزنم .... و میروم و میروم به سالهای نه چندان دور ....... به روز های خوش کودکی ..... آب بازی کردن ها و توپ بازی ها ..... دعوا و قهر کردنای ثانیه ای ...... جشن تولدای کوچیک اما زیبا و بیادماندنی ........چه شوری چه شوقی داشت اون تولدا هنوز مزه کیک ها زیر دندونمه انگاری همین الان یه قطعه کوچولو شو مزه مزه کردم ........     بزرگ شدم قد کشیدم ...... خواستگاری و ازدواج ...... ازدواج با مردی که ثانیه به ثانیه زندگیمو مدیونشم ...... چون هر وقت تصمیمی گرفتم بدون چون و چرا قبول کرد قبول کرد که همرام باشه ...... از اون به بعد ...... بعد از ا...
16 تير 1392

بابای من !!!!!!!!

سلام به گل زیبای من ..... بی مقدمه بذار برات یکی از خاطرات بامزه این روزا رو تعریف کنم ....... آخه این روزا همش خاطره س ..... اینقده شیرین شدی ...... مثل قند و نبات ..... جمعه بابا بر خلاف هر جمعه دیگه خونه نبود صبج زود برای کاری رفت بیرون و تا عصر هم نیومد..... عصر اومد و شما و بابا مثل همیشه مثل دو تا بابا و دخملی عاشق ...... با هم بودین و بازی و بازی و بازی ...... بابا از سر راهش  یه عالمه میوه های خوشمزه آورد و منم مشغول شستن میوه ها ..... ( برای اولین بار بود که میدیدی بابا میوه خریده و منم شستم ) آخه معمولا" بابا زمانی میوه میخرید که شما خواب بودی ...... خلاصه دم غروب خاله افسانه ..... عرفان و علی سینا اومدن خون...
13 تير 1392

پری مهربونی ها 22 ماهه شدی

روزتولدتوستاره هادمیدند پرستوهای عاشق به خونشون رسیدند روزتولدتوبخت من ازراه رسید نیمه جونی،جون گرفت تشنه به دریارسید تکرارحرفهای منی مثل سرودزندگی عشقت شده برای من بودونبودزندگی   عزیزم ترانه زیبای زندگیم 22 ماهگیت مبارک ...
8 تير 1392

او خواهد آمد .......همان مردی که جمعه آید روزی

  هنوزم انتظارو انتظار است         هنوزم دل به سینه بی قرار است    هنوزم خواب میبینم به شبها      همان مردی که بر اسبی سوار است همان مردی که جمعه آید روزی و این پایان خوب انتظار است نیمه شعبان مبارک   دخترم و دوستان عزیز وبلاگی ام عید میلاد یگانه گل نرگس بر شما مبارکباد به درسا میگم یه تبریک به خاله ها بگو امشب عید ه .......دستشو به علامت بوس روی لباش میزاره و براتون بوس میفرسته ...... میگم حالا چند تا دوستشون داری کمی فکر میکنه و میگه دو تا ..... این نهایت دوست داشتنه دختری منه ..... پس معلومه خیلی خاطرتونو میخواد ...
3 تير 1392