آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

فرمانده عشاق .........

هر سال و امسال در چنین شبی قلبم بدجوری آهنگ غم سر میدهد.... انگار یه وزنه سنگین به آن آویزان کرده اند .... انگار هیچ جوری دلم آرام  نمیگیرد .... انگار قلبم های های گریه سر داده ..... هرسال و امسال در چنین شبی نگاهم به دخترم خیره میماند و دلم فشرده میشود .... به یاد ربابه و دل فشرده اش میافتم و دخترکم را با  تمام ووجودم در بغلم میگیرم ......... هرسال و امسال در چنین شبی به سقف محکم خانه مان نگاه میکنم و یاد خیمه  های آتش گرفته اهل بیت امام حسین (ع) میافتم ...... میترسم و با چوبی به سقف خانه مان میزنم میخواهم مطمئن شوم امن است میخواهم آرامش به دلم برگردد اما چه سود که بی تابم و بی تاب ....... ...
22 آبان 1392

محرم خیابان بزرگی است

    گُر می گیری، گرمت می شود، گرما زیر پوستت می پیچد و تو سوختن را در سلول های احساست، حس می کنی. دماسنج دلت را که نگاه کنی، گرمای وجودت دستت می آید. انگار در اجاق رگ هایت هیزم می سوزانند. گرما بالاتر از حدّی است که برف چشم هایت را آب نکند و سماور هیئت ها را به جوش نیاورد. گرما بالاتر از حدّی است که زیر دیگ های نذری را روشن نکند. داغ می شوی. محرم هنوز سوژه داغی است. نفس هایش گرم و عطرآگین است. انگار در ریه هایش اسپند و عود می سوزانند. هر سال صدای گام هایش، کوچه ها و خانه ها را هوایی می کند و با اولین دق البابش، در به رویش می گشایند و این گونه، عطر نفس هایش در پیراهن شهر می پیچد. محرم، سیاه پوش داغی سترگ، از ر...
14 آبان 1392

یک عاشقانه جاودانه

  جایی خوانده ام بهترین جاهایی که در دنیا میتوان حضور داشت : در قلب کسی در فکر کسی و در دعای کسی است دخترم شما قلبم را از آن خود کرده ای ..... با اینکه تمام ساعات روز را با شما میگذرانم .... در هنگام خواب با فکر به شما خوابم میرود و با فکر به شما بیدار میشوم ....... دعای مادرانه و خیرم همیشه بدرقه مسیر طولانی زندگانیت .... عروسکم   همیشه از بچه ها وقتی میپرسیم چقدر ما را  دوست دارید  با حرکت دست و کلام صادقانه ......میگویند دو تا.................... عزیزم منم با تمام وجودم دو تا دوستت دارم یکی برای این دنیا و یکی برای اون دنیا ...
8 آبان 1392

من کنت مولاه فهذا علی مولاه

دستانش در دستان آلاله همیشه تابان درخشش را به مردی دیگر نوید می‌دهد چشم از کوچکی‌اش قهر می‌کند، چشمه، بزرگی دنیا را در زلالی آن دو، در آغوش می‌کشد چشمه، دریا شد، موج، بهمن کوهسار خورشید، شعله اولین نگاه دستانش در دستان کسی که دخترش او را همسر خود نامید دختری که خود مادر پدرش ماند دستانش دستان کسی را به اهتراز در می‌آورد که عشیره‌ای به حرمتش به سیادت می‌رساند دستانش دستان علی را به اعلی می‌رساند حال دستان علی هم نبض دستان اوست دستان، والا پیامدار محمد(ص) دوستان خوبم ..... مادران و پدران و نی نی های عزیز عید غدیر مبارک ...
2 آبان 1392

تـــــــــولـــــــــدانــــــــــه ( کفشدوزکی بنام درسا )

اول اول اول اولش سلام به خوشگل ترین کفشدوزکم که روز تولدش اینقده خانوم شده بود که همه به به و چه چه سر داده بودن و بعدش سلام به تک تک دوستای مهربونم مامانای گل و نی نی هاشون بابای دوقلو ها و آقا سید و توسن برادر عزیزم دوم دوم دوم دومش روز چهانی کودک رو به تمام کودکان جهان و ایران و بخصوص نی نی وبلاگی های عزیز و بخصوص تر تمام نی نی های خوشگلی دوستان لینکی مون هستن تبریک میگم .... فردا مال شماست نی نی ها تا دلتون میخواد آتیش بسوزونید که فردا کسی حتی نمیگه بالای چشتون آبروس  ......نی نی خانمی خود خودم شما گوش نکن مامانی منظورم نی نی های دیگه بود و سوم سوم سوم سومش ...
26 مهر 1392

قربانگاه عشق

  عید قربان عیدی که یاد بود خاطره است خاطره یک پدر و قصه یک پسر عیدی که یادبود ابراهیم خلیل است عیدی که قصه ایثار اسماعیل بیائید به یاد بود بابای ابراهیم به قربان گاه برویم و الله اکبر را زمزمه کنیم ای همیشه خلیل من در موعود نگاه زیبایت اسماعیل شده ام که قربانی چشم های روشنت باشم بگو کدام قربانگاه را برای آخرین نفسم برگزیده ای ای خلیل من عید قربان مبارک دوستان خوبم ..... توسط : نیی خاله ...
24 مهر 1392

تولدانه (سری دوم )

از راست به چپ : اسحاق - آرینا موفرفری - ماهانی - النا - روژان - درسا - فراز - آیناز با هفت تا آسمون پر از گلای یاس و میخک با صد تا دریا پر از عشق و اشتیاق و میخک یه قلب عاشق با یه حس بیقرار و کوچک فقط میخواد بهت بگه تولدت مبارک ...
21 مهر 1392

اندر احوالات یک دخترک دو ساله

دخترک دوساله من این روزا وقتی ازش اسمشو سوال میکنن بلافاصله میگه درتااحمدی ..... البته این اواخر دوسالگی اش هم به رخ همه میکشه و پشت چشمی نازک میکنه و آخر جمله ش میگه دو تالمه ........ و آخر آخرش هم میگه واحد 12 ...... جالب اینجاس که ما واحد 11 هستیم نه 12 ........ دخترک دوساله من این روزا صبح از خواب پا میشه دستای کوچولوشو از هم باز میکنه و نفسی تازه میکنه و سلامی به زیبایی یه صبج دلپذیر نثارم میکنه که برام یه دنیا ارزش داره البته این سلامها گاهی تا یه ربع طول میکشه چون تمام عروسکا هم باید از سلامتی برخوردار شوند. دخترک دوساله من این روزا هر وقت با پدرش بیرون میره میاد کنارم و میگه:  مامان ایندا باش تا من بیایم ( مام...
15 مهر 1392

و بالاخره گام آخر ....... دوسالگی

وبالاخره ایستگاه آخر درسای ساله من یکی بود یکی نبود زیر چتر آسمون زیر گنبد کبود یه مامان بود و بابا میکردن باهم دعا میگفتن آهای خدا بشنو صدای ما خدای هفت آسمون دختر ابرو کمون زود بیاد به خونمون آخرش یه روز خوب دختری ابرو کمون مثل ماه آسمون اومدش به خونشون شد گل گل خونه شون ( خاله نیی حونش ) آمدی به به! چه زیبا آمدی! مثل بوی گل به دنیا آمدی   " گلم ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ولی برای مادرت تمام دنیا هستی " راستی شعر قشنگت ...
11 شهريور 1392

ماه من

  دیشب در دل تاریکی ماه را چستجو میکردمو ..... نیافتمش ..... دیدم سو سوی نوری مهتابی ...... ار دوردستها ......... چشمانم را ریز کردم .....بلکه ببینم مسیر روشنایی را ....... مسیر آشنا بود ........ پس شتابان به سویش شتافتم ......... مسیر بسیار آشنا تر به نظر میرسید ....... دیگر چیزی نمانده بود .....یافتمش ...... ماه من بود دخترم که نورش از درز اتاقش چشمانم را خیره ساخته بود   تنها فقط   گام دیگر به دو سالگی   ...
7 شهريور 1392