آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

به بهانه ی این روزا

 سلام دخترم  اول از همه و بعد و در آخر   خوب بیاد دارم اواسط تابستان 90 خنکای غروب یه روز گرم ........ با تماس خواهری مهربان و عزیز تر از جان با شما آشنا شدم ........ صفحه ای زرشکی و ساده به ساده گی دلهای پاک کودکان و به شادی خنداخند کودکانه شان ........ شروع کردم به ورق زدن یکی  ......دو تا .....سه تا ووووو ......... باورم نمیشد ...... سرایی بود مهرآفرین ....... مادرانه های جاودانه ........ مادری از مروارید های سفید دخترکش سخن گفته بود و دیگری از سفیدی روی چون ماه پسرکش ........ من هم دل سپردم ............. گشودم دفتری به زیبایی آفتاب و گرمی اش هم ....... منتظر ...
11 دی 1392

بهترین اتفاق زندگی .....

   دخترکم .... نه فرشته ای نه دریایی نه خورشیدی نه خود دنیایی   شما بزرگترین و بهترین اتفاق زندگی منی ناب ترین معجزه ی دنیایی درسایم دو سال و چهار ماهگی(28 ماهگی ) مبارک توضیح نوشت : مامانی مینا جون ( مامان متین و مهبد ) بالاخره تونستم یه عکس با موهای افشون برای شما دوست خوبم بگیرم ....... البته دیگه میخوام موهاشو کوتاه کنم خیلی بلند شده و اذیتش میکنه ..... این عکس تقدیم به شما و تموم دوستان گلم ...
10 دی 1392

با تو هر شب یلدایم آرزوست .......(2)

النا گلی اسحاق جون   این آقا پسر و دختر خانوم گل هم اسحاق و النا یا بقول شما اننا هستن که مهمونمون بودن البته با یه کاسه آشته رشته خوشمزه ...... ممنون دوست عزیزم اینجا مامانی حسابی چوگیر شدی مثل مامان بزرگا خودتو کردی عزیز دل     ...
4 دی 1392

با تو هر شب یلدایم آرزوست ....... (1)

  باز شب یلدا اومد ، بلندترین شب سال منتظرش میشینیم ، از سال پیش تا امسال همون شبی که میگن بلندتر از هر شبه شبهای بعد یلدا ، کوتاه و کوتاهتره همه ی ما جمع میشیم ، خونه ی مادر بزرگ میشینیم زیر کرسی ، هم کوچیک و هم بزرگ روی میزش نشسته ، قاچهای هندوونه یه کاسه ی بزرگ هست ، انار دونه دونه کشمش و پسته میده ، با آلو و توت خشک نقل و نبات شیرین ، به هر کی میده یه مشت اخ که شبای یلدا ، چه شور و حالی داره هر کسی زود نخوابه یه شب عالی داره     دخترم سلام ...... ...
3 دی 1392

آغازی برای دوستی ......

سلام عزیزتر از جان خوبی مامانم ؟ خوشی ؟ سرحالی ؟ امیدوارم همین طور باشی عزیز دل ...... اگه بگم این روزا برای با شما بودن وقت کم میارم دروغ نگفتم ...... ماشاالله یه فرشته کوچولوی پر انرژی هستی ...... نمیدونم من بی انرژی هستم یا شما انرژی مضاعف داری ....... از لحاظ صحبت کردن هر روز بهتر و بهتر  میشی ....... خیلی از کلماتو واضح و درست بیان میکنی ...... ماشاالله از بس از دهن کوچولوت کار میکشی ...... مامانی یه وقتایی اینقده حرف میزنی که نمیدونم جواب کدوم سوالتو بدم ...... امروز میگی مامانی دستامو کی خریده ....... نمیدونستم چی جواب بدم ....... یه کمی فکر کردم و گفتم خدا جون ...... بلافاصله گفتی پاهامو کی خریده ........ گفتم مامانی...
27 آذر 1392

بخور .... نخورای این روزا

سلام مامانی خوبی دخترم ...... امروز اومدم کمی در مورد خوراکی های مورد علاقه ت صحبت کنم ...... خیلی دختر خوش غذایی نیستی ...... گاهی همچنین حرص میخورم ....... اما در کل بعضی نی نی ها رو میبینم که دیگه از شما بد غذا ترن خوب خداروشکر میکنم ....... از پفک و چیپس خیلی خوشت میاد ولی بهت نمیدیم ...... بیسکویت لولوله به قول خودت خیلی دوست داری ...... دیگه ما هم به این اسم میشناسیمش  .... حتی چند روز پیش خودم هم به مغازه دار گفتم ...... آقا بیسکویت لولوله داری ...... ولی خوب زودی جمعش کردم ........ از این بیسکویت های که استوانه ای هستش و مغز داره .... نمیدونم بهشون چی میگن ...... راستی موزیشو دوست داری و بغیر از موزی دیگه ...
19 آذر 1392

روزی روزگاری دختری ........

دیروز ساعت 5 عصر .... صدای آقای همسایه توی راهرو می یومد که داشت با دختریش صبحت میکرد یه ریزه لحنش تند و صداش بلند بود انگاری دختری کمی بیرون اذیتش کرده بود ..... درسا دوان دوان اومده گوش چسبونده به در خونه ببینه آقای همسایه داره به دخترش چی میگه ؟؟؟ مامان مژی : درسا مامان داری چکار میکنی ؟؟؟؟ درسا : صدای بابای (....) داره باش دعبا میکنه مامانی ...... مامانی : درسا گوش نچسبون دخترم کار خوبی نیست ...... درسا : مامانی وای بسا میتام گوش بدم بینم باباش چی میده ...... مامانی : میمونه چی بگه ( البته اینروزا این حالت مامانی تکراریست ) درسا : مامانی باباش میده ...... دیده دس به تبلت درتایی...
13 آذر 1392

گذر 27 ماه دلدادگی ..........

دخترکم ماه روی من شما به من ثابت کردی که این جاذیه زمین نیست که مرا روی زمین نگه داشته وجودت مهرت عشقت نگاهت کلامت ....... همه چیزت جاذبه ایست به نام عشق ...... عشقِ بی انتهای من به شما 27 هفت ماهگیت مبارک ...... شروع ماه دیگر مبارک   ...
8 آذر 1392

من بلدم شعر بخونم ......

سلام دخترم ...... از امروز یه موضوع دیگه میخوام به وبلاگت اضافه کنم اونم ( خوندن شعرای خوشگلی هست که با صدای شما خوشگل تر هم میشه ) خیلی خیلی به شعر خوندن علاقه داری ...... و مرتب به مامانی میگی مامان بیا شعل بخونیم ...... اینقده دوس داری که کلام از دهن مامانی خارج نشده سریع شروع میکنی به تکرار ...... تازه شم بعد خوندن شعر ...... یه کمی فکر میکنی و شروع میکنی در مورد شعره سوال کردن ..... گاهی خوبه با دوسه تا سوال قضیه تموم میشه و گاهی اینقده سوال توی سوال میپرسی که نمیدونم چطور حواستو پرت کنم که دیگه نپرسی ..... اولین شعری که برات میزارم توپولویم توپولو هستش که خیلی میخونیش خیلی از کلماتشو واضح میگی ا...
3 آذر 1392

مکالمات سرکاری !!!!!!!!!

سلام به گلپری خودم .... خوبی مامانم ؟؟؟؟ سر حالی انشاالله ؟؟؟؟؟ مامانی این روزا اینقده خوردنی شدی که گاهی دوس دارم ثانیه به ثانیه با شما بودنت در ذهنم روحم ... جانم نقش ببنده و هیجوقت و هیجوقت فراموش نکنم ....... عزیزم اینروزا میونت با تلفن خوب شده ...... البته اینو بگم ها نه همیشه ....... ولی بیشتر وقتا ....... تازه شم نمیدی به من بدونم کیه ...... کافیه زنگ تلفن به صدا در بیاد ....... بدو بدو خودتو به گوشی میرسونی و دِ بدو .... میگم مامانی کیه ؟؟؟؟؟ میگی : نِبیدم بهت میتام خودم صحبت کنم ..... اِ اِ اِ ..... بذار یکی از  مکالمه هایی که داشتی رو برات بذارم  ........ امروز ساعت 1.30 بعد از ظهر ...
28 آبان 1392