روزانه ها
سلام به دخملی و تموم دوستانم که توی این یکماهه رمضون به من و دختری مرتب سر زدن و تنهامون نذاشتن ..... بالاخره بعد از سه سال تونستم دوباره روزه بگیرم خداروشکر ....... عیدتون مبارک و نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق .......
توی این یکماهه دختری حسابی خوش زبون تر شده قربونش برم ..... کلا" دیگه کامل صبحت میکنه و تقریبا" 95 درصد کلماتو درست تلفظ میکنه ..... خانوم شده و هنوز هم به کارای خونه علاقمند ......
به شعر و شاعری خیلی علاقه داره و گاهی با کتاب شعرایی که براش میخونم شعرای تازه میسازه .....
مثلا" خاله فرزانه ملقب به گلی مریض شده بود رفتیم عیادت ..... از وقتی برگشتیم خونه ( کلا" وقتی حس شاعری بهش دست میده توی پرده های خونه میپیچه ) انگاری حس شاعریش تشدید میشه ..... میگه خاله گلی مریضه .... داره موهاش میریزه
بنده خدا خاله فرزانه ( گلی ) این مو ریختن نمیدونم از کجا اومد
یه شعر دیگه هم اینه که واسه بابا جونش سروده
بابای مهربونم
درد و بلات تو جونم
میرم تو آسمونا
برات آواز میخونم
حالا تصمیم دارم ببرم این موسسات استعداد یابی نمیدونم شاید در آینده دختری ما هم شاعر شد ..
راستی یه خاطره بامزه هم بگم تایادم نرفته
پنچ شنبه رفتیم باغ رضوان ( قبرستان شهرمون ) واسه یکی از بستگان مرحومه شده بودن خدا بیامرزشون ...... با درسا رفتیم ...... اونجا طبق رسم .... خوب همه میومدن و فاتحه و در آخر خدا رحمتش کنه میگفتن و میرفتن ...... از وقتی برگشتیم دختری اسم هر کس رو جلوش میاوردیم .... میگفت خدا رحمتش کنه ..... مثلا" میگم درسا امروز تولد خاله نرگسه گوشی رو برداشته نه گذاشت و نه برداشت میگه خاله نیی تولدت میارک خدا رحمتت کنه ...... النا رو حدا رحمتش کنه ...... آقاهه رو خدا رحمتش کنه ...... خداروشکر فراموش کرد والا کل شهر خدا رحمتشون میشد .... والا .....
و در آخر هم
16 تیرماه بازم من متولد شدم و یکسال دیگه به عمرم اضافه شد تولدم مبارک