اولین حرکت بسوی آینده
عزیزکم . دخترکم . مونسم . نفسم
از وقتی دمر شدن را یاد گرفتی آروم نمی گیری تا روی زمین میزارمت میخوای دمر شی ولی امروز وقتی روی زمین گذاشمت و پرده را کنار زدم که کمی حمام آفتاب بگیری بعد از دمر شدنت دیدم داری تلاش میکنی که بری جلو ولی نمیتونستی چند بار سعی کردم سینه خیز بری اما راهشو بلد نبودی .وقتی میبینم خیلی تلاش میکنی اما به نتیحه نمیرسی خیلی دلم برات میسوزه . و چند بار تصمیم میگیرم خودم کمکت کنم اما خودمو نگه میدارم . آخه نمیخوام اذیت بشی .
خلاصه تو همین فکرا بودم که یک دفعه دیدم
پاهاتو توی شکمت جمع کردی و با تمام قدرتی که داشتی خیز برداشتی به جلو .وای درسایم نمیدونی چقدر خوشحال شدم .
هر بار که یه حرکت جدید میکنی انگار تمام خوشیهای دنیا را توی دلم میریزند .خدایا این اولین حرکتت بسوی آینده بود . امیدوارم بهترینها در انتظارت باشه .خدایا شکرت .