بشکن بشکنه .........
سلام دختری
این روزا خیلی ددری شدی و بوی بهار و سبزی طبیعت دیگه شما رو حسابی ددر شناس کرده و تو خونه بند نمیشی ..... صبح ها که حتما" یه سری من و شما باید بریم بیرون . و اگه نریم حسابی بد اخلاقی میکنی ...... تاره شم یاد گرفتی عصبانیت رو نشون میدی ..... یعنی لثه هاتو به هم فشار میدی و دو تا دستتو مشت میکنی ..... هم زمان که این دوتا حرکتو میکنی خیلی بامزه میشی و حسابی دیدن داری . و عصر هم که بابا جونی بیاد ..... طاقت نمیاری و یه سری دیگه باهاش میری بیرون و بعد هم وقتی برگشتی حتما" باید کلی بابا باهات بازی کنه ...... و اگه نکنه دوباره دستا مشت میشه و لثه های بی دندونت روی هم فشار داده میشه ......
امروز دم غروب بابا داشت باهات بازی میکرد ..... یه شعر کودکانه واست میخوند و با دو تا دستاش بشکن میزد ...... شما کلی ذوق میکردی و حسابی نای نای میکردی ......
تلویزیون روشن بود و بازی استقلال ..... که یکدفعه استقلال گل زد و بابا شعر رو نیمه کاره گداشت و تلویزیون رو نگاه میکرد ..... اولش یه کمی نگاه به بابا کردی .... و منتظر بودی که شعر و بشکن رو از سر بگیره ...... وقتی دیدی بابا متوجه نیست ...... دو تا دستای خوشگلتو آوردی بالا ی سرت و شروع کردی مثل بابا بشکن زدن ..... البته صدایی نداشت اما اداشو خوب در میاوردی ...... صدای بابا جونی کردم و گفتم نگاه کن ببین این قند عسل میخواد دوباره براش بخونی و بشکن بزنی ..... بابا که متوجه شد .... دیگه نمیدونی چکار واست کرد .
قربونت برم که هر روز با یه کار جدید ما رو خوشحال تر و سرمست تر از قبل میکنی . خدایا ممنونم .