چه ماجرایی شد این پستونک ......
سلام به خانم گل خودم
خوبی دخترم سرحالی عزیزم . منم خوبم . و بخاطر وجود شما خوشبخت و سرمستم .
امروز یه اتفاقی افتاد که بامزه بود میخوام واست تعریف کنم .
تصور کن شما تو روروک به سرعت باد ویژ ویژ اینور و اونور میرفتی که یهو دلت هوای پستونکت رو کرد و با ایما و اشاره که فقط مامان میدونه و بس بهم فهموندی که مامانی لطفا" پستونک .
من همیشه اونو از سرش جدا میکردمو و بهت میدادم ولی این اولین باری بود که حواسم نبودو با سرش بهت دادم . اولش با تعجب نگاش کردی . همراه با سرش تو دهنت گذاشتی ولی خیلی زود متوجه شدی این نمیتونه درست باشه پس دوباره نگا نگاش کردی . تا اینکه فهمیدی جدا میشه . حالا دو تا یکی سر تو یه دستت یکی خود پستونک توی دست دیگه . یه بار به این یه بار به اون . قربونت بره مامان که صورتت مثل علامت سوال شده بود اینجوری
یه کمی که نگاه کردی . سر پستونکو روی یه حرکت حساب شده پشت سرت پر کردی . و خود پستونکو گذاشتی دهنت . و دوباره ویژ ویژ . انگاری گفتی منو با اون یکی کاری نیست اگه به کارشما میاد بردارین .