از طرفداری خاله های نی نی وبلاگی ..... تا شرمندگی مامانی
دختر من سلام
گلم دیروز یه کمی خسته بودم . وقتی پست قبلی رو گذاشتم یه کوچولو خستگی مو نشون دادم . امروز هر چی خاله جونیها که همیشه گفتم همشونو مثل خواهر دوست دارم واست کامنت گذاشته بودند خسابی دعوام کرده بودند . البته حق هم باهاشون بود .فکر که میکنم شما از بدو تولدت هیچ وقت منو اذیت نکردی . شب ها به موقع خوابیدی و به موقع بیدار شدی . هیچ وقت بهونه گیری نمیکنی . گریه نمیکنی . مگه دیگه خیلی اذیت باشی . حتی جلو عیدی که خیلی مریض بودی اصلا" منو کلافه نکردی . پس حالا که ماشاالله بزنم به تخته روز به روز داری بزرگتر میشی و خوب میخوای از محیط اطرافت سر در بیاری من حق ندارم . بگم خسته شدم . دیگه نمی گم . باشه مامان . خاله جونیها به شما هم قول قول قول ......
اما با امروز دو روزه که صبح ها میبرمت پارکینگ . حسابی با روروک کیف میکنی . پارکینک کقش کاشی و صاف صاف و شما ویژ ویژ از این ور به اون میری . حسابی خوشت اومده .
امروز که لباس تنت کردم سریع به در ورودی نگاه کردی . متوجه شدم فهمیدی داریم میریم بیرون و بعد توی آسانسور حسابی سرخوش بودی و همینکه پارکینکگو دیدی لب از لبت شکفت و به محض گذاشتنت توی روروک شروع کردی به دور زدن . البته دو سه تایی ماشین بود که دوست داشتی بهشون دست بزنی ولی خوب با خودم آب تصفیه شده برده بودم و مرتب دستتو میشستم . اینم از گردش پارکینگی ما دو نفر .