آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

با تو هر شب یلدایم آرزوست .......(2)

النا گلی اسحاق جون   این آقا پسر و دختر خانوم گل هم اسحاق و النا یا بقول شما اننا هستن که مهمونمون بودن البته با یه کاسه آشته رشته خوشمزه ...... ممنون دوست عزیزم اینجا مامانی حسابی چوگیر شدی مثل مامان بزرگا خودتو کردی عزیز دل     ...
4 دی 1392

با تو هر شب یلدایم آرزوست ....... (1)

  باز شب یلدا اومد ، بلندترین شب سال منتظرش میشینیم ، از سال پیش تا امسال همون شبی که میگن بلندتر از هر شبه شبهای بعد یلدا ، کوتاه و کوتاهتره همه ی ما جمع میشیم ، خونه ی مادر بزرگ میشینیم زیر کرسی ، هم کوچیک و هم بزرگ روی میزش نشسته ، قاچهای هندوونه یه کاسه ی بزرگ هست ، انار دونه دونه کشمش و پسته میده ، با آلو و توت خشک نقل و نبات شیرین ، به هر کی میده یه مشت اخ که شبای یلدا ، چه شور و حالی داره هر کسی زود نخوابه یه شب عالی داره     دخترم سلام ...... ...
3 دی 1392

آغازی برای دوستی ......

سلام عزیزتر از جان خوبی مامانم ؟ خوشی ؟ سرحالی ؟ امیدوارم همین طور باشی عزیز دل ...... اگه بگم این روزا برای با شما بودن وقت کم میارم دروغ نگفتم ...... ماشاالله یه فرشته کوچولوی پر انرژی هستی ...... نمیدونم من بی انرژی هستم یا شما انرژی مضاعف داری ....... از لحاظ صحبت کردن هر روز بهتر و بهتر  میشی ....... خیلی از کلماتو واضح و درست بیان میکنی ...... ماشاالله از بس از دهن کوچولوت کار میکشی ...... مامانی یه وقتایی اینقده حرف میزنی که نمیدونم جواب کدوم سوالتو بدم ...... امروز میگی مامانی دستامو کی خریده ....... نمیدونستم چی جواب بدم ....... یه کمی فکر کردم و گفتم خدا جون ...... بلافاصله گفتی پاهامو کی خریده ........ گفتم مامانی...
27 آذر 1392

بخور .... نخورای این روزا

سلام مامانی خوبی دخترم ...... امروز اومدم کمی در مورد خوراکی های مورد علاقه ت صحبت کنم ...... خیلی دختر خوش غذایی نیستی ...... گاهی همچنین حرص میخورم ....... اما در کل بعضی نی نی ها رو میبینم که دیگه از شما بد غذا ترن خوب خداروشکر میکنم ....... از پفک و چیپس خیلی خوشت میاد ولی بهت نمیدیم ...... بیسکویت لولوله به قول خودت خیلی دوست داری ...... دیگه ما هم به این اسم میشناسیمش  .... حتی چند روز پیش خودم هم به مغازه دار گفتم ...... آقا بیسکویت لولوله داری ...... ولی خوب زودی جمعش کردم ........ از این بیسکویت های که استوانه ای هستش و مغز داره .... نمیدونم بهشون چی میگن ...... راستی موزیشو دوست داری و بغیر از موزی دیگه ...
19 آذر 1392

روزی روزگاری دختری ........

دیروز ساعت 5 عصر .... صدای آقای همسایه توی راهرو می یومد که داشت با دختریش صبحت میکرد یه ریزه لحنش تند و صداش بلند بود انگاری دختری کمی بیرون اذیتش کرده بود ..... درسا دوان دوان اومده گوش چسبونده به در خونه ببینه آقای همسایه داره به دخترش چی میگه ؟؟؟ مامان مژی : درسا مامان داری چکار میکنی ؟؟؟؟ درسا : صدای بابای (....) داره باش دعبا میکنه مامانی ...... مامانی : درسا گوش نچسبون دخترم کار خوبی نیست ...... درسا : مامانی وای بسا میتام گوش بدم بینم باباش چی میده ...... مامانی : میمونه چی بگه ( البته اینروزا این حالت مامانی تکراریست ) درسا : مامانی باباش میده ...... دیده دس به تبلت درتایی...
13 آذر 1392

مکالمات سرکاری !!!!!!!!!

سلام به گلپری خودم .... خوبی مامانم ؟؟؟؟ سر حالی انشاالله ؟؟؟؟؟ مامانی این روزا اینقده خوردنی شدی که گاهی دوس دارم ثانیه به ثانیه با شما بودنت در ذهنم روحم ... جانم نقش ببنده و هیجوقت و هیجوقت فراموش نکنم ....... عزیزم اینروزا میونت با تلفن خوب شده ...... البته اینو بگم ها نه همیشه ....... ولی بیشتر وقتا ....... تازه شم نمیدی به من بدونم کیه ...... کافیه زنگ تلفن به صدا در بیاد ....... بدو بدو خودتو به گوشی میرسونی و دِ بدو .... میگم مامانی کیه ؟؟؟؟؟ میگی : نِبیدم بهت میتام خودم صحبت کنم ..... اِ اِ اِ ..... بذار یکی از  مکالمه هایی که داشتی رو برات بذارم  ........ امروز ساعت 1.30 بعد از ظهر ...
28 آبان 1392

محرم خیابان بزرگی است

    گُر می گیری، گرمت می شود، گرما زیر پوستت می پیچد و تو سوختن را در سلول های احساست، حس می کنی. دماسنج دلت را که نگاه کنی، گرمای وجودت دستت می آید. انگار در اجاق رگ هایت هیزم می سوزانند. گرما بالاتر از حدّی است که برف چشم هایت را آب نکند و سماور هیئت ها را به جوش نیاورد. گرما بالاتر از حدّی است که زیر دیگ های نذری را روشن نکند. داغ می شوی. محرم هنوز سوژه داغی است. نفس هایش گرم و عطرآگین است. انگار در ریه هایش اسپند و عود می سوزانند. هر سال صدای گام هایش، کوچه ها و خانه ها را هوایی می کند و با اولین دق البابش، در به رویش می گشایند و این گونه، عطر نفس هایش در پیراهن شهر می پیچد. محرم، سیاه پوش داغی سترگ، از ر...
14 آبان 1392

تـــــــــولـــــــــدانــــــــــه ( کفشدوزکی بنام درسا )

اول اول اول اولش سلام به خوشگل ترین کفشدوزکم که روز تولدش اینقده خانوم شده بود که همه به به و چه چه سر داده بودن و بعدش سلام به تک تک دوستای مهربونم مامانای گل و نی نی هاشون بابای دوقلو ها و آقا سید و توسن برادر عزیزم دوم دوم دوم دومش روز چهانی کودک رو به تمام کودکان جهان و ایران و بخصوص نی نی وبلاگی های عزیز و بخصوص تر تمام نی نی های خوشگلی دوستان لینکی مون هستن تبریک میگم .... فردا مال شماست نی نی ها تا دلتون میخواد آتیش بسوزونید که فردا کسی حتی نمیگه بالای چشتون آبروس  ......نی نی خانمی خود خودم شما گوش نکن مامانی منظورم نی نی های دیگه بود و سوم سوم سوم سومش ...
26 مهر 1392

تولدانه (سری دوم )

از راست به چپ : اسحاق - آرینا موفرفری - ماهانی - النا - روژان - درسا - فراز - آیناز با هفت تا آسمون پر از گلای یاس و میخک با صد تا دریا پر از عشق و اشتیاق و میخک یه قلب عاشق با یه حس بیقرار و کوچک فقط میخواد بهت بگه تولدت مبارک ...
21 مهر 1392