معجزه ای به وسعت نام حسین (ع)
سلام عزیزم ..... دخترکم ..... عشقم
ببخش مامانی ..... این روزا دست و دلم خیلی به نوشتن نمیرفت .... دست خودم نبود ..... آسمون زندگیمون مثل هوای این روزا بدجوری ابری شده بود ..... اما هر چه میبارید ابراش سیاهتر میشد ..... تمومی هم نداشت ..... اما امروز آسمون باریدن گرفت درست مثل زندگیمون اما یه بارش عالی یه بارش رحمت یه بارش زیبا .... یه معجزه یه معجزه به زیبایی تولد تو .....
وای عزیزم از بس خوشحالم طبع نثر نویسیم گل کرده .... همچی طبعم لطیف شده....... بهتره از اولش بگم از اون روزای بد و این صبح دلپذیر که تا پایانش زیباتر هم شد ...بحمداله
والا جونم برات بگه .......
بعد از عمل بابا بزرگ حسین .... سه باره دیگه حالشون بد شد و دوباره بستری شدن اما بار سوم بهتر شدن ..... بابا بزرگ حسین چون قبلا" عمل مغز و اعصاب داشتن و زیر مخچه شون دو تا فنر کار گذاشتن ......میبایست قرص رقیق کننده خون استقاده کنن ...... اما واسه عملشون دکتر گفته بود چند روزی نخور ...... طولانی شدن دوران نقاهت و بهبودی و نخوردن قرصا باعث شد که طفلی بابابزرگی چهار روز پیش ...... فشارشون میره بالا و تا بابا با خبر بشه و بهشون برسه و اورژانس برسه متاسفانه سکته مغزی کردن ...... بابا بزرگی یه سمت بدنشون کاملا" فلج شد ..... خدایا ..... خدایا ...... حالا هم که دارم مینویسم اشکام سرازیر میشه ....... وقتی واسه عیاداتشون رفتیم بیمارستان همین که چشمشون به ما خورد چنان گریه ای کرد که تمام افراد حاضر باهاش هم صدا شدن ......
عزیزم
بابا بزرگی خیلی خیلی خیلی مهربونه یه انسان واقعی ..... خدا میدونه که مثل بابای خودم دوستش دارم ...... از اون روز هر کس که شنید واسش از ته دل دعا کرد ...... حتی شما .... آره شما هم واسش دعا کردی ...... داشتم مفاتیح میخوندم اومدی شروع کردی ورق زدن مفایتح و نمیذاشتی بخونم ...... حالم خوب نبود ..... بی حوصله بودم ..... بهت گفتم دخترم دارم دعا میخونم ..... دعا میخونم واسه بابا بزرگی ...... اذیتم نکن ...... از اونجایی که از بدو تولدت تا حالا همیشه قرآن بالای سرت بوده موقع خواب و همیشه بوسش میکنی خم شدی و کتاب مفاتیح رو بوس کردی و مثل من زیر لب زمزمه کردی ..... قربونت برم دخترم ..... نمیدونم خدا دعای خالصانه شما رو شنید یا خوابی که بابا بزرگی از امام حسین (ع) دیده بود ..... یا دعای تمام کسانی که دوستش دارن بود .... نمیدونم اما امروز در کمال ناباوری اول تونست دستشو حس کنه و کمی تکون بده و بعد پاشو ...... . پایان امروز خدایا شکرت تونست بایسته ..... اصلا" همه حیرت کردن از لطف خدا .....
انشاالله بابا بزرگی همیشه سایه ات بالای سر ما باشه و سلامت باشی .... انشاالله صاحب نامت و به حرمت خواب زیبایی که دیدی سلامتی کاملتو بدست بیاری ..... هیئت حسینی منتظرتونه بابا ...... زودتر خوب شو .....زودتر
دريا به طلب از برهوت تو گذشت يك قافله نعره از سكوت تو گذشت
آنروز اگر چه تشنه بودي اما صد رشته قنات از قنوت تو گذشت
بعدا" نوشت :
بابا بزرگی یه هیئت دارن ..... که همه امور دست خود بابا بزرگیه ..... هر سال چند روز مونده به محرم حسینیه پر از آدمه جوون و پیر ه ..... واسه به استقبال رفتن ماه محرم و آماده کردن هیئت ...... حالا امسال بابابزرگی این مشکل واسش پیش اومده ...... البته دو شب پیش وقتی میخوابه ..... امام حسین به خوابش میاد و وقتی با گریه میگیه یا امام حسین کمکم کن امسال هیئت بدون سرپرسته ..... من فلچ شدم و نمیتونم کاری کنم .... امام حسین دستی به دست و پاش میکشه و ازش میخواد صبور باشه ...... به زودی خوب میشه ...... و خداروشکر از صبح تا آخر شب دیروز خیلی خیلی بهتر شده شما براش دعا کنید سلامتیشو به دست بیاره ..... انشاالله