روزی که مامام ضایع شـــــــــــــد ......
سلام سلام ..... اول به شما دوستان گلم ......
عیدتون مبارک امیدوارم این سه روز تعطیلی بهتون خوش گذشته باشه ....... مخصوصا" به سید کوچولو هامون .......
و بعد هم سلام به دختری نگین انگشتری ..... ای جون کم کم دارم شاعر میشم ها .......
اما ماجرای ضایع شدنم از این قراره که .......
جمعه
ساعت4.30
خونه خودمون
مامام و بابا و درسا
مامام در حال شیر درست کردن برای درسا ....... بابا در حال نوازش کردن موهای دختری ..... درسا در حال دیدن عمو پورنگ .......
بابایی با دیدن برنامه عمو پورنگ یاد بچگی هاش میفته و زیر لب زمزمه میکنه ..... عمو عمو زنجیر باف ....... بعله ...... وووووووو
درسا گوشاش بسان اکیوسان تیز میشه ...... بابا دوباره همانطور که داره نوازش میکنه خرمن موهای دختری رو .....عمو عمو زنجیر باف ....... قبل از اینکه بابا بگه بعله ...... درسا با تاکید فراوان نع ( نه )
بابا با خنده نه عزیزم ...... اینو باید بگی بعله ...... عمو عمو ووووووو ....... بازم درسا نع و بازم نع نع نع
تا اینجای کار که خبری از ضایع شدن مامام نیست ...... پس بریم ادامه ماجرا
یکی دو ساعت بعد
مامانی و درسا توی خونه تنهان ..... درسا روی تاب ...... مامان تصمیم میگیره در ادامه تلاش بی وقفه بابا شروع کنه به تعلیم عمو زنجیر باف معروف .......
پس
عمو عمو زنجیرباف ..... درسا نع ..... نه عزیزم نه گلم ..... شما اینجا باید بگی بعله ..... کی بلده ..... کدوم دختری بلده بگه بعله ..... خلاصه یه 40 دقیقه ای ادامه داشت این تلاش ..... تا اینکه ..... مامانی که انگاری از جنگ برگشته ..... خسته و کوفته روی میل ولو میشه و یواش برای آخرین بار میگه عمو عمو ....... درسا اَاِ .......مامان که واقعا" انگاری پیروز یه نبرد بزرگ شده ..... چند بار دیگه تکرار تکرار تکرار میکنه و دختری دیگه یه پا اوستا شده و میگه اَاِ ........
خلاصه با اومدن بابا ..... بابا هم خیلی خوشحال میشه و با هم میریم دیدن بابا بزرگا و مامان بزرگا
جایی نرو و نرید داریم نزدیک میشیم ........
بعد از سلام و احوال پرسی ..... بابا بزرگ ابراهیم و بقیه .... همه دور همیم ..... از شما چه پنهون مهمون هم که ما رو در بایسی داریم هم بود ...... بابا با افتخار خبر از بعله گفتن دختری به جای نه های همیشگی میده و به مامام اشاره میکنه ........ شروع کن ...... همه با چشم به دهان مامام .....
مامام ....... عمو عمو زنجیرباف ...... درسا که انگاری تا حالا این شعرو نشنیده .....خیره خیره کمی نگاه میکنه ..... و بعد با تاکید فوق فراوان یه نـــــــــــــــــــــع جانانه ..... همه برمیگردن و به ماما م نگاه میکنن ..... مامانی که حسابی ضایع شده ..... به درسا یادآوری میکنه درسایی الان تو ماشین خوندیم با هم ..... بعله عزیزم ...... یادش رفته بچم ..... الان یادش میاد ..... درسا بعله عزیزم ..... درسا زیر لب اَاِ ...... آره گلم ..... یادش اومد ..... دوباره درسایی عمو عمو زنجیر باف ........ درسا اینبار خیلی واضع و سریع و بدون لحطه ای مکث میگه نــــــــــــــــــــــــع ......دیگه ضایع شدن مامان تکمیل میشه ....... و مامان سعی در خندیدن و گفتن حرف های الکی برای عوض شدن جو میکنه ...... اصلا" عمو زنجیرباف به ما چه که زنجیر و بافتی ......بعدش اینهمه زحمت کشیدی انداختی روی دیوار خراب شه ..... نه مامان ما با عمو زنجیرباف چه کار ........ فرقش یه بعله و نه دیگه ......
ولی یه سوال کوچول موچول ..... مامام چرا بعدش که اومدیم بیرون توی ماشین دوباره اَ اِ چای نع رو گرفت گلم ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
راستی
خواهر کوچولوی خودم مرجان عزیز وب زنده باد این عاشقانه
ممنون بابت هدیه با ارزشت عزیزم انشاالله همیشه موفق باشی