آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

قهر و آشتی ........

1391/3/9 14:03
نویسنده : مامان בرسا
3,205 بازدید
اشتراک گذاری

مکان : هال و پذیرایی خونه

زمان : ساعت ١٠ و نیم صبح

مامان که من باشم در حال گردگیری کردن و تمیز کردن خونه و دختری که درسا باشه در حال بازی کردن با عروسکا و بعضا" تلفن و میز و مبل و کنترل تلویزیون .....

درسا همین طور که در حال بازی کردن بود ...... یک آن چشمش به در ورودی میافته ....... و با شتاب خودشو به در ورودی میرسونه ( در ورودی خونه ما طرح های مربع شکل داره و روی هر کدوم از این مربع ها من عروسک های آهن ربا دار وصل کردم ) درسا خودشو به زحمت میکشونه بالا و شروع میکنه با انگشتای کوچولوش یکی یکی عروسکا رو کندن و بعد پرت کردن روی زمین ........

مامان برای بار اول کمی ذوق میکنه ولی واسه اینکه درسا واسش عادت نشه خیلی به روی خودش نمیاره و شروع میکنه به وصل کردن دوباره عروسکای طفلی .......Smiley

مامان همین طور که عروسکا رو وصل میکنه ...... به دخترش میگه : آخی درسا این فینگلیلی ها رو چکار کرد ؟ و بعد شروع میکنه ناز کردنشون و دوباره میزاره سرچاش و به درسا میگه درسا دیگه اینکارو نمیکنه ...... درسا عروسکا رو دوست داره نازی نازی .....

درسا یه نیش لبخند به مامانش میزنه و شروع میکنه دوباره اونا رو کندن و پرت کردن اونا .......

مامانش : نه درسا گلی کار بدیه ...... دختر خوب این کارا رو نمیکنه ...... باشه مامان

درسا : هه هه هه ...... هه هه هه ........

مامان : میخندی ...... کار بد کردی میخندی مامان ....... وای وای وای چه دختر بدی ......

درسا : هه هه هه ...... هه هه هه ......

مامان :

برای خوندن بقیه با هم بریم ادامه مطلب

 

عصر همان روز 

چند ساعت بعد ........

 

زمان : ساعت 6 عصر

مکان : اتاق درسا گلی 

 

مامان در حال مرتب کردن لباسای شسته شده درسا ...... درسا در حال بازی کردن با دسته کشوها ...... بابا در حال تلویزیون تماشا کردن .........

درسا همین طور که دسته کشورها بازی میکنه یه آن نگاش به برچسب های خوشگل روی کشو ها میفته .............. شروع میکنه به ور رفتن به اونا ...... تا اینکه موفق میشه اولیشو بکنه ........

مامان که متوجه شده درسا داره به این کار عادت میکنه ....... سعی میکنه کمی با صلابت تر و محکم تر از قبل با درسا برخورد کنه ....... پس 

مامان : درسا مامان این برچسب ها روی کشو قشنگه نه توی دستای مبارک شما ........4_14_6.gif

درسا : درسا خانم همونطور که داشت از چسبیدن برچسب به دستش لذت میبرد ...... یه نگاه به مامان میکنه و دوباره .....هه هه هه ...... هه هه هه .......

مامان : درسا خانم جک میگم ...... کچای حرفم خنده داره خانمی ........ عزیزم اینارو نکن ........و همین طور سعی میکنه برچسب بیچاره رو از دستای اون به جای سابقش برگردونه .......4_14_6.gif

درسا که حالا حسابی خوشش اومده از کارش ...... برچسبو میچسبونه به دماغش و کلی ذوق میکنه ........ و دوباره هه هه هه ..... هه هه هه ...... 

مامان تصمیم میگیره کمی جدی تر باشه ...... پس ....

مامان : درسا خانم اینارو نکن ..... اینا جاشون روی دماغ مبارکتون نیست ....... دیگه این کارو نکنی ها ........ و کمی هم اخم چاشنی کارش میکنه ......

 درسا : کمی با تعجب مامانو نگاه میکنه

و بعد سعی میکنه با دلبری کردن و ادا ..... جو سنگین رو عوض کنه ....... هه هه هه ...... هه هه هه .......

 مامان : یه ذره عصبانیت هم چاشنی کارش میکنه و میگه ...... گفتم دیگه اینکارو نمیکنی .... فهمیدی .......

درسا :36_1_4.gif

مامان : مامان که از کار خودش پشیمون شده ...... ودوست داره اونو بغل کنه ........ ولی خودشو میگیره ..... و چیزی نمیگه .......

بابا : بابا که صدای دخترش رو شنیده زود میاد و دخترش رو بغل میکنه ...... ومیگه عزیزم تقصیر شما هم بود ...... نباید دست بزنی همه رو خراب کردی عزیزم .......

یه ربع بعد .......

مامانی : درسا میای بغلم مامانی درسا رو بخشیده گلم .......

درسا : چشم نازک میکنه و به آغوش بابا پناه میبره .........

نیم ساعت بعد ......

مامانی : درسا مامان داره میره ددر بای بای ......

درسا : چشم نازک میکنه و اصلا" مامانی رو تحویل نمیگیره .......

مامان : پشیمون و غمیگن .....دلش واسه دخترش تنگ شده ....... خلاصه اون روز با وساطت بابا درسا بالاخره مامان رو میبخشه ...... 

و اما نتیجه گیری مامان : مامانا یا بذارین این فسقلی ها هر کاری کردن بکنن و هیچی بهشون نگین ........ ویا اگه گفتین قبلش به همه چی خوب فکر کنین ....... که مثل مامانی درسا ضایع نشین ........

پایان 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (55)

ضحی
9 خرداد 91 14:05
سلام 9ماهگی گل دخترتون مبارک ببخشید یه سوال ... شما مشهد میشینید/... چون چند هفته پیش تو مترو یه نی نی دیدم خیلی شکل درسا گلی


نه عزیزم من مشهدی نیستم ..... جه جالب ..... میدونی چیه بجه ها از یه سنی تغییر میکنن خیلیاشون تا کوچول هستن شبیه به همن
نایسل
9 خرداد 91 14:17
ای ول خاله قهرم بلدی کوچولووووووو


آله خاله تازه همراه با کلی عشوه
نایسل
9 خرداد 91 14:17
ای عکس که بالا وبت گذاشتی خیلی دوستش دارم عزیز دلم


ممنون گلم
مامان آرشیدا قند عسل
9 خرداد 91 14:21
عزیز دلم چی بگم بهت واقعا مامانای طفلکی نمیدونن چه رفتاری با شماها بکنن هر کاری بکنن تو گردن خودشونه ولی چه کنن نمیستونن نسبت به عشقشون بی تفاوت باشن که میتونن


ای از دلم گفتی ..... بالاخره یکی طرفدار ماهم پیدا شد اصلا" شما مامانی دوست جونی خودمی
مامان ریحانه
9 خرداد 91 14:40
خیلی خیلی زیبا اتفاقاتی رو که میفته به تصویر میکشی. فدای درسای عزیزم بشم با این قهر کردنش ناززززززززززی نازززززززززززی دختر گلم


قربونت برم ایشالا زنده باشی عزیزم
مام پارسا
9 خرداد 91 15:10
امان از دست این فسقلی ها.
نامردا همیشه برنده هستن
بوس واسه دخمل زرنگ و بازیگوش و یه کمی قهروک خودم


درست میگی عزیزم ممنون
بهـــــــــــــار
9 خرداد 91 17:43
سلام عزیزم ممنونممممممممممممممممممممم
من با اجازه شما رو لینک میکنم تا سر وقت وبلاگتونو بخونم رای گیری کیه؟


ممنون بهار حونم مرسی عزیزم واست نوشتم شروع شده
مامان رامیلا کوچولو
9 خرداد 91 18:35
سلام عزیزم
ما به درسا جون رأی دادیم انشاا... که برنده بشه .


ممنون عزیزم .... مرسی
ilijoon
9 خرداد 91 19:31
خوشم اومد درسا جون خيلي باسياستي


مسی خاله شما خاله خوبی هستی
ilijoon
9 خرداد 91 19:31
مامان جوني شما هم ديگه با دخملمون برخورد بد نميكني وگرنه دخملمون باهات قهر ميشه


چشم فقط همین ماشالله این دختره خودش کم بود ماشاالله همه خاله ها هم طرفدارشن
سپیده
9 خرداد 91 20:28
ای جانم به درسا


ای جانم به سپی گلی خودم
سیدمهدی
9 خرداد 91 23:11
سلام خوبی مامان درسا .من قبل از اینکه شما بگید به یه بنده خدای دیگه رای دادم اما برای اینکه به شما هم برنخوره به پسرعموم گفتم اون به درساجان رای داد امیدوارم ناراحت نشید همه بچه ها عزیز هستند


ممنون آقا سید .... اشکالی نداره
مامانی امیررضا
9 خرداد 91 23:12
مامانی حالا حالاها باید ناز گل دخملمون رو بخری


ای وای برمن
مامانی
10 خرداد 91 0:21
سلام مامانییییییییییییییییییییییی
بروزم


اومدم مامانی
مامان دینا
10 خرداد 91 0:38
وای مامانی چه بامزه تعریف کردیچقدر بلا شده این عروسک


ممنون عزیزم .......
مامان سحرناز
10 خرداد 91 0:52
سلام عزیزم قربون قهر و آشتیات بشم من چقده تو نازداری عسلم درسا جونم ما که بهت رای دادیم اما اول بشی آخر بشی دوست داریم ،یه دونه ای ،نمونه ای.


قربونت برم عزیزم ممنون لطف داری گلم
مام پارسا
10 خرداد 91 2:27
رای ما فقط و فقط درسا جونی هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


ممنون عزیزم دست قشنگو باید واسه شما دوستان خوبم زد
مامان شاهزاده ها
10 خرداد 91 8:22
واییییییی درسایی قهر کرده بود نازشو برم .چه عروس نازک نارنجی دارم ...خدا به دادم برسه.
تو این دوره زمونه نمیشه بچه هارو یه دعوای کوچولو کرد .ادمو میخورنولی یه وقعتایی یه تاکیدهایی بدنیست برای ایندشون.
مامانی دارم میرم رای بدم


ای وای خواهر نمیدونی باید چقدر نازشو خرید ...... قربونش برم عروس کوچولو ...... قربونت برم عزیزم لطف میکنی
مامان سارینا
10 خرداد 91 9:33
سلام خاله جوون . خیلی با حال تعریف کردی از نوشتنت خوشم میاد خاله عزیز. درسا گلی هم دیگه قول میده دست نزنه ولی مامان مگه میشه اخه ؟؟؟؟ به نظر شما میشه ؟؟؟ من که به نتیجه رسیدم نمیشه واسه همین بیخیال شدم دیگه به قول شما بذاریم انجام بدن تا بعد ضایع نشیم درسایی خوشگل و خوشمزه رو از طرف من خیلی ببوسید . دوستت دارم گل دخملی


راست میگی خاله بخدا کاری نمیشه کرد ...... قربونت برم شما هم سارینا روببوس
مامان خورشيد
10 خرداد 91 9:48
عزيزم مگه ميشه به خنده زيباي اين فرشته و چشم هاي آسموني اون فرشته راي نداد. بايد هم هر دو راي رو قبول كنن.


ممنون عزیزم مثل خورشید عزیزم
مامان تارا و باربد
10 خرداد 91 10:24
الهی ناز این دخمر بلا که با مامیش قهر می کنه آخه دلت میاد عزیزم راستی چه جوری رای بدیم اون آدرسی که نوشتی رفتم جایی نداشت برای ثبت آرا


نه بخدا خودم دلم داشت غش میرفت ..... مامانی اومدم بهت گفتم
مامان یسنا گلی
10 خرداد 91 10:27
قربونت برم که اینهمه شیطونی.
مامانی فایده نداره قهر کردن چون آخرش شما باید نازشو بخری تا آشتی کنه.
برچسب کندن هم کار مورد علاقه همه نی نی هاست.یسنا هم تا جایی دستش میرسه همه برچسب های کمدشو کنده


قربونشون برم که همه این کارن ......
الهه مامان یسنا
10 خرداد 91 10:30
ای درسای شیطون! یسنا الان تا یه کم هخمش میکنم میگه مامان آشتی کن!!!!!!!!


ای جونم خیلی بامزه ای یسنا گلی
مامان محمدرضا
10 خرداد 91 10:34
الهی خاله قربون شیرین کاریهاش بشه

منم دیروز یه کوچولو محمدرضامو دعوا کردم .
الان هم مثل .... پشیمونم .
آره گلم خیلی بهترم . یعنی به خاطر پسرم باید بهتر باشم .
محمدرضا داره کم کم اذیت هاش شروع میشه .
دیشب از 2 من بیدارم . آقا درست نخوابید . هی وول می خورد . درسا هم اذیت می کرد؟

آخی گل خاله ..... البته حق داری ها ..... خدا رو شکر ...... نه عزیزم دخترم خیلی گل بود ......

مامان آرشام
10 خرداد 91 11:40
سلام مامان درسا جون. من به درسا خانم رای دادم. ان شاالله برنده بشه.


ممنون عزیزم مرسی
مامان رهام
10 خرداد 91 11:54
آخه عزيزم چطور دلت اومد دعواش كردي............................پيش كسي نگي منم بعضي وقتا برا رهام قاط مي زنمولي خب درسا جون دخملو و حساسترچه عكس بامزه اي...............چقدم قشنگ نوشته بودي مامي درساجون


ای وای بر من ..... همه طرفدار درسان پس من چی ....... باشه چشم ممنون
سپیده
10 خرداد 91 12:19
یک نظر داشتم گفتم یزارم.....:
نظر شخصی بنده هست
این قالب که واسه درسا جون انتخاب کردین نمیدونم چرا به دخمل که نگاه میکنم حس میکنم درسا جونم بزرگ شده
شباهت به درسا جونم میده
البته نظر شخص شخیص بنده هست


واقعا" سپیده گلی تا حالا توجه نکرده بودم ..... مرسی
رها
10 خرداد 91 12:44
سلام عزیزم.خیلی باحال تعریف کرده بودین.ولی فعلا درسایی برای تربیت شدن خیلی فسقلیه،عزیزم ناراحت نشین از دستش،بچه ها ذاتشون اینطوریه که همه چیز را امتحان کنن و تازه عمدا برن سر اون کاری که ازش نهی شون کردیم
راستی منم رفتم به درساجون رای دادم،ایشالله که برنده بشه،انگار خیلی طرفدار داره


ممنون از رایت عزیزم ..... باشه چشم سعی میکنم ......
مامان نگار
10 خرداد 91 13:51
دخترا ناز دارن دیگه نازشونو باید خرید
راستی من به درسا گلی رای دادم امیدوارم که برنده بشه

ممنون عزیزم خیلی دوستون دارم
مامان آرشیدا قند عسل
10 خرداد 91 14:04
عزیزم بهت رأی دادم و برای این پستت یه کامنت هم گذاشته بودم نرسیده؟؟؟


ممنون که رای دادی ..... کامنت ها رو خالا دارم تایید میکنم ببخش
♥●•٠·˙ღ✿عارفه♥●•٠·˙ღ✿
10 خرداد 91 15:10
عزیزم به درسا گلی رای دادم


ممنون عارفه گلی
الهه مامان روشا جون
10 خرداد 91 15:34
فریبا جونم معلوم نیست تا این وروجکا رو عروس کنیم چند بار باید ضایع شیم.تازه اول راهیم.روشا جونم همینه.
درسا جون خاله شما هم یه کم کوتاه می اومدی بد نبود.دیوار پشت بومت رو که نمی خواستی ببخشی بنده خدا مامانت بوده.


راست میگی ها ...... نمیدونی چه عشوه ایی میمومد
مامان ترنم کوچولو
10 خرداد 91 15:39
گل گفت خواهر این عاقبت همه ما ماماناست بعد از خشم دراکولایی ظاهریمون


آره راست میگی عزیزم
سارا
10 خرداد 91 16:22
به گل دخملیمون رای دادم


ممنون عزیزم
بهـــــــــــــار
10 خرداد 91 17:09
سلام عزیزمممممممممممممممم خوفی درسا جون خوفه؟


ممنون بهار جونم ببخش من وقت نکردم بیام ولی الان میام پیشت
نایسل
10 خرداد 91 17:44



ممنون عزیزم
نایسل
10 خرداد 91 17:45
تو فقط دعا کن پاس شه


انشاالله پاس میشه
نایسل
10 خرداد 91 17:46
من فکر میکردم اینجا نظر دادم چرا نیست


قربونت برم همشو تایید میکنم ببخش
نایسل
10 خرداد 91 18:15
آخه همه به من گفتن رای بدم من گفتم به هیچچ کی رای ندم مدیون کسی نشم بین دوستام فرق نزارم
نایسل
10 خرداد 91 18:21
اره منم دلم براش تنگ شده


کحاس ختما" امتحان داره
نایسل
10 خرداد 91 18:23
قربونت برم از دستم ناراحت نشیا


ای وای منون اینطور شناختی ..... چرا ناراحت بشم گلم شما همیشه خواهری هستی
نایسل
10 خرداد 91 18:23
خب من دوست دارم به همه رای بدم


اشکالی نداره عزیزم ولی میتونی به همه رای بدی عزیزم
نایسل
10 خرداد 91 18:26
پس میرم رای میدم حتما
بگو چه جوری باید رای داد؟


اومدم واست گفتم گلی
نایسل
10 خرداد 91 18:31
فدات گلم


قربونت برم گل من
مامان متین
10 خرداد 91 18:34
سلام خانمی. خوبی .با شیطونیای درسا خانم چه میکنی؟
ای دختر بلا میخوای از الان فرزند سالاریتو جابندازی


ممنون خوبم ...... آره بخدا راست میگی


مامان سها
10 خرداد 91 18:35
سلام گلم من به درسا راي دادم


مرسی عزیزم ممنون
بهـــــــــــــار
10 خرداد 91 18:45
عزیزم الان میخوام برم بیرون برگردم حتما میرم رای میدم عزیزم


ممنون عزیزم
رها
10 خرداد 91 19:14
پس نظر من کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم که نظر داده بودم


عزیزم دارم یکی یکی تایید میکنم ببخش
نایسل
10 خرداد 91 21:52



ممنون عزیزم
بابای دوقلوها
11 خرداد 91 12:19
ولی کلا من به این نتیجه رسیدم که هرچی به این ورووجکا بگی یه کاری رو انجام ندن بدتر میشن و هی اون کار رو تکرار میکنن
خدا پشت و پناه درسا گلی عموو باشه


درست میگین همین طوره .... حالا ما چه کار کنیم ......
مامان کورش
11 خرداد 91 18:17
عزیزم شما بلدی قهر کنی ولی چه دوره ای شده میگن هر کاری میخواهیم بزارید انجام بدیم چیزیم که بگیم ناراحت میشن بعد باید خودمون از دلشون در بیاریم


فعلا" ما که مبهوت موندیم باید جکارکنیم
توسن
12 خرداد 91 5:22
سلام.
در عبور اتفاقی خود از این خانه ، مدتی را میهمان خانه ی درسای کوچکی گشتم که اگرچه بدرستی درک نکردم تصویر دخترکی که در بالای وبلاگ بر شانه های ظریفش پروانه می نشیند همان درسا بود یا عکس قنداقی که در پروفایل درباره وبلاگ ، معصومانه چشمهایش را در خواب شیرین کودکانه اش به میهمانی برده است.البته این پرسش تنها از کنجگاوی ذهن من بر می خیزد و شاید اینکه تصویر درسا کدامیک و یا هر دوی آنها بوده باشد. اما درسا بخاطر سن کودکانه اش برایم قصه ی دیگری داشت. قصه ی شیرینی که تا همیشه های ذهن من فرو نشست و با خواندن خاطراتی که مادر از شیرین بودنهای لحظه لحظه ی او نوشته است ، برای مدتی چشمهایم را بستم و خود را به سالهای دوری کشاندم که در عالم بچگی خویش و با دندانهای یکی در میان ، شروع به بازی کردن با اسباب بازیهای رنگ به رنگی کردم که هر یک از آنها دنیای کودکانه آنروزهای کودکی مرا شکل می داد ....اگرچه هرگز اسباب بازیهای آن روزها به شیکی و زیبایی و تنوع اسباب بازی امروزها نبودند اما خیال می کنم که قیمتی ترین داشته های من می شوند اگر امروز نیز بتوانند برای لحظه هایی هر چند کوتاه اما از دنیای پرهیاهو و پرتوقعی دور کنند که با معصومیت کودکی فاصله گرفته اند.... در خانه ی درسا برای اولین بار لمس کردم که چقدر دلم برای روزهای بچگی تنگ شده است و وقتی به تصور بچگی های خود چشمهایم را بسته بودم ، برای لحظه ای خاطراتی از روبروی چشمهایم عبور می کردند که در تمام مدتی که از کودکی ام گذشته است بصورت کامل و از تمام گوشه ی ذهنم محو گردیده بودند و هیچ در دوباره های ذهنم بازسازی نشده بود. در خانه ی درسا آنچنان به دنیای کودکی هایم سفر کردم که درست بمانند درسا ، دنیا را در کرده های خود و بخند مادرم خلاصه می کردم....هیچ تفاوتی با درسا نداشتم و حتی هیچ احساس نمی کردم که من در بچگی های خود یک پسر بوده ام و لابد باید فرقی میان پسر بودن و یا دختر بودن در آن روزها نیز بوده باشد و اگر هم بوده است حتما آنقدر کم رنگ و کم اهمیت بوده که هرگز در سفر خیالی خود به آن فکر نکردم... خیال خود را با کرده های درسا همسو ساخته و بی خبر و واهمه ی هیچ شکستنی ، تمام اشیاء پیرامون خود را که بر می داشتم ، به دیوار می کوبیدم تا از صدای شکستنش خوشحال باشم....برایم هیچ چیز قیمتی معنا نمی یافت و ارزان بودن یا گران بودن چیزی باعث نمی شد که در به دیوار کوبیدنش ملاحظه ای داشته باشم....آنقدر پاک و شیرین بودم که خیال می کنم اگر دستم را بلند می کردم می توانستم خدا را با آن بگیرم و با او بازی کنم ...!!...و یا یک شب اگر مادرم مرا بلند می کرد ، فقط کمی تا رسیدن به ستاره ها فاصله داشتم که خیالم شیرین می شد اگر یک ذره بزرگ بشوم همه ی ستاره ها را خواهم چید....سفر بسیار لذت بخشی بود....اما به ناگهان همه چیز رنگ خود را از دست داد و نمی دانم چرا یکهو به دنیای واقعی و اکنون برگشتم و هرچقدر سعی کردم دیگر نتوانستم دنیای آن روزها و حتی شکل بچگی های خود را که چند ثانیه قبل در آن شمایل می زیستم را دوباره بسازم....برای دوباره ساختن آن کودک که تا مرز رسیدن به ستاره ها رفته بود ، هرچقدر که چشمهایم را محکمتر فشار دادم اما هرگز تلاشم به جایی نرسید ....
بر آن شدم که تصورات ملموس خود را در همین خانه پاک و معصوم درسا بنویسم که اگر بنا شد روزی برای دوباره ساختن همین روزهایم نیز به نوشته ای چیزی احتیاج داشتم ، شاید بتوانم در اینجا چیزی بیابم و حتی شاید خانه ی درسا روئزی بتواند در راهیابی ام به دنیای گذشته و کودکی هایم دوباره دست مرا بگیرد و بمانند سکویی مرا به سالهای دورتر پرتاب کند....
مدتهای زیادی می شود که جایی و برای کسی هیچ نظری ننوشته ام. آخر عضله های نوشتن و بدتر از آن عضله های فکر کردن خود را خیال می کنم که از دست داده ام.اما در خانه ی درسا دوست داشتم که روزها و شبهای درازی را بنشینم و با اراده کردن بتوانم به دنیای کودکی سفر کنم و آنها را در اینجا بنویسم. اما تنها یکبار مسافر کودکی هایم بودم و آنچه را که در مدت کوتاه بازگشتنم در ذهنم باقی مانده بود نوشتم...از تو ممنونم درسای عزیزم....از شما نیز متشکرم پدر و مادر مهربان درسا که اینچنین خاطرات فرزندتان را برای آینده هایش ثبت می کنید که بی شک گرانبهاترین مستند کودکی های او خواهند بود.....
برای درسای عزیزم آرزو می کنم در تمام زندگی اش تولد قصیده وار لبخند را که مداوم بر لبهای صورتش پاشیده می شوند و چهره ی او را غرق در شادمانی می کنند. نه تنها برای درسا ، که این شادی را برای پدر و مادر درسا در حالی آرزو می کنم که می خواهم، لحظه های اطمینان ضمیر و رضایت قلب در سراسر وجودشان فرونشسته و هر سه ، لحظه های سعادت را لمس کنند.... آن لحظه هایخوشبختی که درونی اند و آن لحظه های سرور که می آیند و هرگز باز نمی گردند.....


ممنون دوست من تا به حال کامنتی به این زیبایی نداشتم خیلی خیلی ممنون
نسترن
12 خرداد 91 9:03
ای مامانی دیدی اخرش خودت ضایع شدی تو باشی که تا دختر ی رو دعوا کنی
بعد بچه های این دوره زمونه حرف حرف خودشونه زیاد تلاش نکن اونا کاری میکنند که دلشون بخواد حالا هر طور که شده


وای راست میگی ها حالا جه وقت ادب کردن بود؟؟؟؟؟؟
مامان حلما
16 خرداد 91 8:24
سلام همه مامانها بعضی وقتها یه جورایی ضایع میشن . نگران نباش بزرگ شدی یادت میره!!!!. درسا گلی را ببوس


عزیزم درست میگی بخدا ...... ممنون
امیرمحمد واسراکوچولو
18 خرداد 91 18:06
سلام بعداز چند مدت با عکس جدید امیرمحمد واسراکوچولو بروز شدیم منتظرتون هستیم


اومدم دایی رامین عزیز