قهر و آشتی ........
مکان : هال و پذیرایی خونه
زمان : ساعت ١٠ و نیم صبح
مامان که من باشم در حال گردگیری کردن و تمیز کردن خونه و دختری که درسا باشه در حال بازی کردن با عروسکا و بعضا" تلفن و میز و مبل و کنترل تلویزیون .....
درسا همین طور که در حال بازی کردن بود ...... یک آن چشمش به در ورودی میافته ....... و با شتاب خودشو به در ورودی میرسونه ( در ورودی خونه ما طرح های مربع شکل داره و روی هر کدوم از این مربع ها من عروسک های آهن ربا دار وصل کردم ) درسا خودشو به زحمت میکشونه بالا و شروع میکنه با انگشتای کوچولوش یکی یکی عروسکا رو کندن و بعد پرت کردن روی زمین ........
مامان برای بار اول کمی ذوق میکنه ولی واسه اینکه درسا واسش عادت نشه خیلی به روی خودش نمیاره و شروع میکنه به وصل کردن دوباره عروسکای طفلی .......
مامان همین طور که عروسکا رو وصل میکنه ...... به دخترش میگه : آخی درسا این فینگلیلی ها رو چکار کرد ؟ و بعد شروع میکنه ناز کردنشون و دوباره میزاره سرچاش و به درسا میگه درسا دیگه اینکارو نمیکنه ...... درسا عروسکا رو دوست داره نازی نازی .....
درسا یه نیش لبخند به مامانش میزنه و شروع میکنه دوباره اونا رو کندن و پرت کردن اونا .......
مامانش : نه درسا گلی کار بدیه ...... دختر خوب این کارا رو نمیکنه ...... باشه مامان
درسا : هه هه هه ...... هه هه هه ........
مامان : میخندی ...... کار بد کردی میخندی مامان ....... وای وای وای چه دختر بدی ......
درسا : هه هه هه ...... هه هه هه ......
مامان :
برای خوندن بقیه با هم بریم ادامه مطلب
عصر همان روز
چند ساعت بعد ........
زمان : ساعت 6 عصر
مکان : اتاق درسا گلی
مامان در حال مرتب کردن لباسای شسته شده درسا ...... درسا در حال بازی کردن با دسته کشوها ...... بابا در حال تلویزیون تماشا کردن .........
درسا همین طور که دسته کشورها بازی میکنه یه آن نگاش به برچسب های خوشگل روی کشو ها میفته .............. شروع میکنه به ور رفتن به اونا ...... تا اینکه موفق میشه اولیشو بکنه ........
مامان که متوجه شده درسا داره به این کار عادت میکنه ....... سعی میکنه کمی با صلابت تر و محکم تر از قبل با درسا برخورد کنه ....... پس
مامان : درسا مامان این برچسب ها روی کشو قشنگه نه توی دستای مبارک شما ........
درسا : درسا خانم همونطور که داشت از چسبیدن برچسب به دستش لذت میبرد ...... یه نگاه به مامان میکنه و دوباره .....هه هه هه ...... هه هه هه .......
مامان : درسا خانم جک میگم ...... کچای حرفم خنده داره خانمی ........ عزیزم اینارو نکن ........و همین طور سعی میکنه برچسب بیچاره رو از دستای اون به جای سابقش برگردونه .......
درسا که حالا حسابی خوشش اومده از کارش ...... برچسبو میچسبونه به دماغش و کلی ذوق میکنه ........ و دوباره هه هه هه ..... هه هه هه ......
مامان تصمیم میگیره کمی جدی تر باشه ...... پس ....
مامان : درسا خانم اینارو نکن ..... اینا جاشون روی دماغ مبارکتون نیست ....... دیگه این کارو نکنی ها ........ و کمی هم اخم چاشنی کارش میکنه ......
درسا : کمی با تعجب مامانو نگاه میکنه
و بعد سعی میکنه با دلبری کردن و ادا ..... جو سنگین رو عوض کنه ....... هه هه هه ...... هه هه هه .......
مامان : یه ذره عصبانیت هم چاشنی کارش میکنه و میگه ...... گفتم دیگه اینکارو نمیکنی .... فهمیدی .......
درسا :
مامان : مامان که از کار خودش پشیمون شده ...... ودوست داره اونو بغل کنه ........ ولی خودشو میگیره ..... و چیزی نمیگه .......
بابا : بابا که صدای دخترش رو شنیده زود میاد و دخترش رو بغل میکنه ...... ومیگه عزیزم تقصیر شما هم بود ...... نباید دست بزنی همه رو خراب کردی عزیزم .......
یه ربع بعد .......
مامانی : درسا میای بغلم مامانی درسا رو بخشیده گلم .......
درسا : چشم نازک میکنه و به آغوش بابا پناه میبره .........
نیم ساعت بعد ......
مامانی : درسا مامان داره میره ددر بای بای ......
درسا : چشم نازک میکنه و اصلا" مامانی رو تحویل نمیگیره .......
مامان : پشیمون و غمیگن .....دلش واسه دخترش تنگ شده ....... خلاصه اون روز با وساطت بابا درسا بالاخره مامان رو میبخشه ......
و اما نتیجه گیری مامان : مامانا یا بذارین این فسقلی ها هر کاری کردن بکنن و هیچی بهشون نگین ........ ویا اگه گفتین قبلش به همه چی خوب فکر کنین ....... که مثل مامانی درسا ضایع نشین ........
پایان