آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

گذر زمان وووووو خاطرات شیرین .......

سلام عزیزم ....... زندگی در حال گذره ....... شما روز به روز بزرگتر وشیرین تر و شیرین تر میشی ....... ومن از بودنت سرمست از خوشی ........ این روزا کارایی و حرکاتی میکنی ......زیبا و گاه غافل گیر کننده ....... البته فک میکنم تموم مامانای نی نی وبلاگی این لحظات رو تجربه کردن ....... چون هزار ماشاالله ...... اینقده باهوش و غیر قابل پیش بینی هستین که ما گاهی میشم یه علامت سوال گنده .....انشاالله همیشه همین طور پر چنب و جوش و زیبا وسالم وشاد باشین ...... حالا واسه اینکه بیشتر متوجه منظورم بشی یه چندتا حکایت کوتاه واست تعریف میکنم ......خوب شروع کنیم ....یک ...دو ..... سه .....   درسا گلم وقتی از خواب بیدار...
23 آذر 1391

معجزه ای به وسعت نام حسین (ع)

سلام عزیزم ..... دخترکم ..... عشقم ببخش مامانی ..... این روزا دست و دلم خیلی  به نوشتن نمیرفت .... دست خودم نبود ..... آسمون زندگیمون مثل هوای این روزا بدجوری ابری شده بود ..... اما هر چه میبارید ابراش سیاهتر میشد ..... تمومی هم نداشت ..... اما امروز آسمون باریدن گرفت درست مثل زندگیمون اما یه بارش عالی یه بارش رحمت یه بارش زیبا .... یه معجزه یه معجزه به زیبایی تولد تو ..... وای عزیزم از بس خوشحالم طبع نثر نویسیم گل کرده .... همچی طبعم لطیف شده....... بهتره از اولش بگم از اون روزای بد و این صبح دلپذیر که تا پایانش زیباتر هم شد ...بحمداله والا جونم برات بگه ....... بعد از عمل بابا بزرگ حسین .... سه باره...
23 آبان 1391

روزی که مامام ضایع شـــــــــــــد ......

سلام سلام ..... اول به شما دوستان گلم ...... عیدتون مبارک امیدوارم این سه روز تعطیلی بهتون خوش گذشته باشه ....... مخصوصا" به سید کوچولو هامون .... ... و بعد هم سلام به دختری نگین انگشتری ..... ای جون کم کم دارم شاعر میشم ها ....... اما ماجرای ضایع شدنم از این قراره که ....... جمعه ساعت4.30 خونه خودمون مامام و بابا و درسا مامام در حال شیر درست کردن برای درسا ....... بابا در حال نوازش کردن موهای دختری ..... درسا در حال دیدن عمو پورنگ ....... بابایی  با دیدن برنامه عمو پورنگ یاد بچگی هاش میفته و زیر لب زمزمه میکنه ..... عمو ...
14 آبان 1391

تو چقد شیرینی ..... به دلم میشینی .......

اول سلام و عیدتون مبارک دوستان خوب خوبم و بعد پوزش بابت رمزدار شدن پستا که سر یه فرصت مناسب دلیل این کارو توضیج میدم انشاالله ..... البته فقط پستایی که عکس دختری رو میذارم رمز دار میشه ..... پس سعی میکنم عکسای دختری رو هر چند پست یه بار بذارم بصورت یه جا که خیلی هم پر رمز و راز نشیم ........ و بعد سلام دختر گلی .....شیرین مامان که این روزا بجز گاهی وقتا که یه کمی طوفانی میشی مثل نباتی ..... قندی ...... عسلی عزیزم امروز این پستو میخوام اختصاص بدم به پیشترفت کلامی شما که هزار ماشاالله روز به روز پیشترفتت قابل توجه ...... پس بیان با هم همراه بشیم .... اول از همه بابا ------- همون...
6 آبان 1391