آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

بهانه زندگی

  درسای عزیزم سالها پيش خواب ديدم، خواب يك دختر شيرين و وقتي او را به آغوش كشيدم گفتم: چه خوب است مادر بودن! بعدها گفتند دختري مي‌آيد. آرام آرام رشدت را و بزرگ شدنت را تصور كردم. هر روز بزرگ‌تر مي شدي و من عاشق‌تر و ما باورمان مي‌شد كه قرار است نام ديگري داشته باشیم ، (مادر و پدر... ) همان روزها باورم شد كه اين عناوین  ابدي است و هرگز از ما جدا نخواهد شد.  خيلي حرف‌ها با تو زدم و تو هيچ نمي‌گفتي، روزهايي بود كه دلم مي‌گرفت، روزهايي بود كه خسته مي‌شدم و روزهایی که مست غرور از آمدنت   اما تو هميشه آنجا بو...
23 دی 1390

مادرانه ای برای فرشته ام

دخترم دنیا بزرگه ولی تو تو هر جایی که باشی میبینم برات از قشنگترین باغ زمین گلای مهربونی رو میچینم دخترم خدای مهربون ما بچه های خوب و خیلی دوست داره وقتی که از آسمون بارون میاد براشون خوابای رنگی میاره   وفتی که تو خواب میخندی میدونم یه فرشته داره نازت میکنه یه فرشته که شبیه خودته خودشو محرم رازت میکنه دخترم دنیای پاک بچگی از تموم زندگی قشنگ تره مهربون باش و به مردم خوبی کن حرفای فرشته ها یادت نره ...
20 دی 1390

برای دختر عزیزتر از جانم

  آهوی گریز پای من دختر ناز و زیبای من هر سپیده دم با پرتوخورشید چهره ات در آسمان دلم آغاز می گردد. تبسم نگاهت خواب را از چشمانم می رباید. وقتی غنچه ی لبانت را می گشایی گویی دریچه ای از بهشت به رویم گشوده است . بوسه برگونه ی نرم و بی ریایت  شوق زیستن را در من می پروراند  ای گل من  نگاهت در بوته ی چشمانم  تصویری از بالاترین  هدیه ای از پروردگار است  دوستت دارم   ...
12 دی 1390

چهارماهگی و آغاز پنجمین ماه زندگی

            درسای عزیزم مهربانم ای خوب   یاد قلبت باشد   یک نفر هست که دنیایش را   همه ی هستی و رویایش را, به شکوفایی احساس تو پیوند زده   و دلش می خواهد, لحظه ها را با تو , به خدا بسپارد   مهربانم !این بار , یاد قلبت باشد   یک نفر هست که با تو   به خداوند جهان نزدیک است   و به یادت هر صبح , گونه سبز اقاقی ها را   از ته قلب و دلش می بوسد   و دعا می کند این بار که تو   با دلی سبز و پر از آرامش , راهی خانه خورشید شوی   ...
8 دی 1390

لالایی مادر (تقدیم به تمامی مادران دنیا )

لالایی شیره جان شستشو داد لالا لالا لب گویای مادر شب آرام ما در تاب شب بود دلش وز درد ما قابی ز غم بود به هر سرما رسد گرمای مادر چون او اسفند جانش را برافروخت به فانوس نگاهش جست بلاها لالایی اش دوای درد و تب بود لبم مست شراب آن لالایی همه نازها فروشش جان مادر کدامین می کشد خود ناز مادر ؟ بکن جمع لحظه های شب نخوابی کنی ضربش به عمرت هر چه افتاد شماری پرس و جو احوال مادر تو خود صفری در این منهای مادر کنون فردا و فرداهای کورند ببینید لقمه های درد مادر سری آتش وزین فردای مادر وگر سایه فکند بدرود مادر ...
5 دی 1390

دلنوشته ای دیگر

خدای مهربانم هر وفت و هر زمان با تمام وجودم تو را خواندم . تو جوابم را دادی . اگر چه هر زمان که تو مرا خوانده ای . من کوتاهی کرده ام . اما حالا خداوندا تنها از تو میخواهم که حال که در آستانه ی شبی یلدایی  در کنار عزیزانم هستم همیشه و همیشه مواظب  دو گل خوشبوی زندگی ام باشی خدایا با قلبی مالامال از مسرت تو را سپاس میگویم و شاکرم برای تمام داشته ها و نداشته هایم اردوانم .درسایم خداوند همیشه نگهدارتان باشد .و یلدایتان خوش .   ...
30 آذر 1390

یک خواهش مادرانه

درسای عزیزم .   توی این دنیای پر از جنگ و خونریزی که هیچ کس به فکر کسی نیست . توی این دنیای ماشینی که همه میخوان دیگری را نردبان پیشرفت خودشون قرار بدن . امروز مامان شاهد صحنه ای تماشایی و البته زیبا بود که دوست دارم برایت تعریف کنم شاید تلنگری باشد برای آینده . دختری عصر کمی خرت و پرت میخواستیم اول بابا اردوان خودشون به تنهایی میخواستن برن بعد دیگه تصمیم گرفتیم همه با هم بریم. به بازار روز میوه جات و تره بار که رسیدیم شما روی پای مامان آرام خوابیده بودی پس بابا به تنهایی رفت و من و شما تو ماشین موندیم چند دفیقه بعد ماشینی اون سمت خیابان پارک کرد و آقای جوانی همراه با یک آقای مسن و پیر از ماشین...
25 آذر 1390

نگرانی های من

درسا جون عزیز دردونه مامان. صبح ها که از خواب پا میشم اگر از ساعتی که هر روز بیدار میشی و شیر میخور ی گذشته باشه نگران میشم .از خودم میپرسم چرا اینقدر امروز خوابیده ؟ نکنه حالش خوب نیست ؟ و هزاران چرای دیگه تو مغزم رژه میره .بعد کمی تکونت میدم ببینم عکس العمل نشون میدی . با کوچکترین عکس العملت خیالم راحت میشه و نفس راحتی میکشم . اگر توی طول روز .  نسبت به روزهای قبل شیر کمتری خوردی نگران میشم . خد ایا چرا امروز شیر نمیخوره . نکنه سرما خورده . نکنه گلوش درده . به هزار جا زنگ میزنم و از تجربیات دیگران سوال میکنم .ولی بازم دلم آروم نمگیره .چند بار تصمیم میگیرم ببرمت دکتر .تا اینکه وعده ب...
6 آذر 1390