بهانه زندگی
درسای عزیزم
سالها پيش خواب ديدم، خواب يك دختر شيرين و وقتي او را به آغوش كشيدم گفتم: چه خوب است مادر بودن! بعدها گفتند دختري ميآيد. آرام آرام رشدت را و بزرگ شدنت را تصور كردم. هر روز بزرگتر مي شدي و من عاشقتر و ما باورمان ميشد كه قرار است نام ديگري داشته باشیم ، (مادر و پدر... )
همان روزها باورم شد كه اين عناوین ابدي است و هرگز از ما جدا نخواهد شد.
خيلي حرفها با تو زدم و تو هيچ نميگفتي، روزهايي بود كه دلم ميگرفت، روزهايي بود كه خسته ميشدم و روزهایی که مست غرور از آمدنت
اما تو هميشه آنجا بودي و هرتكانت به من اميد ميداد و عشق بود كه شعله ميگرفت. خوشحالم براي درآغوش كشيدنت ... براي نوازشت ... برای نگاه زیبایت و
براي مادر و پدر شدنمان و برای داشتنت .
ممنون خدای مهربانم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی