آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

یک خواهش مادرانه

1390/9/25 2:26
نویسنده : مامان בرسا
1,308 بازدید
اشتراک گذاری

درسای عزیزم .

 

توی این دنیای پر از جنگ و خونریزی که هیچ کس به فکر کسی نیست . توی این دنیای ماشینی که همه میخوان دیگری را نردبان پیشرفت خودشون قرار بدن . امروز مامان شاهد صحنه ای تماشایی و البته زیبا بود که دوست دارم برایت تعریف کنم شاید تلنگری باشد برای آینده .

دختری

عصر کمی خرت و پرت میخواستیم اول بابا اردوان خودشون به تنهایی میخواستن برن بعد دیگه تصمیم گرفتیم همه با هم بریم. به بازار روز میوه جات و تره بار که رسیدیم شما روی پای مامان آرام خوابیده بودی پس بابا به تنهایی رفت و من و شما تو ماشین موندیم چند دفیقه بعد ماشینی اون سمت خیابان پارک کرد و آقای جوانی همراه با یک آقای مسن و پیر از ماشین پیاده شدن و به سمت چرخ دستی ایی که جلوی ماشین ما پارک بود اومدند که میوه بخرند.

عزیزم

آقای پیر خیلی آروم راه میرفت و مانند کودکی نوپا قدم هاشو برمیداشت . وقتی رسیدند به آقای فروشنده . متوجه شدم آقای جوان سعی میکنه دو سه قدم با فاصله پشت سر آقای پیر حرکت کنه یکدفعه دیدم آقای پیر تمام اندامش شروع به لرزیدن کرد طوری که حتی نمیتونست حرف بزنه . برای لحظاتی من مبهوت ماندم که چرا یکدفعه این جور شد . عزیزم آقای جوان اصلا" به روی خودش نیاورد ولی از پشت تمام حواسش به پیرمرد بود و دست هاشو به حالت آماده باش گرفته بود که به محض اینکه آقای پیر کنترلشو از دست بده کمکش کنه . اما به ظاهر خودشو خونسرد نشان میداد.

خلاصه دوباره پیرمرد بیمار به حالت اول برگشت و از آقای فروشنده سفارش چند کیلو میوه کرد .فروشنده شروع به گذاشتن سفارش پیرمرد کرد . پیرمرد که میخواست از جیبش پول برداره . متاسفانه دوباره اون حالت لرزش اومد سراغش و نتونست کیف پولشو در بیاره . جوان اومد که از تو جبیب خودش پول در بیاره . اما تا متوجه شد پیرمرد داره نگاش میکنه . دستشو از تو جیبش در آورد . خلاصه آقای پیر بعد از آروم گرفتن به فروشنده پولشو داد . و همون طور یواش یواش رفتند و سوار ماشینشون شدند . نمیدونم نسبتشون باهم چی بود .اما آن چیزی که برام ارزش داشت این بود که بر خلاف جوونای امروزی که اصلا" حال و حوصله ندارند این آقای جوان آنقدر با آرامش با پیرمرد رفتار میکرد که من واقعا" ذوق زده شدم . تمام حواسش به پیرمرد بود اما نمیخواست پیرمرد احساس کنه داره به اون ترحم میشه . گذاشت خود پیرمرد حساب کنه که غرورش حفظ بشه .

درسا جونم یک نمره بیست به این آقای جوان که آنقدر با معرفت عمل کرد .

خواهش من از شما اینه درسا جونم در آینده اگر ما دچار ضعفی بودیم هیچوفت به طور آشکار به ما یاد آوری نکن بذار مانند این پیرمرد بیمار غرورمون حفظ بشه . ممنونم دختری مامان .

عشق پدر به فرزند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان نفس طلایی
25 آذر 90 17:14
انشاالله همین طوری که می خوای میشه


انشاالله
مامان یسنا
25 آذر 90 21:43



ممونم عزیزم
مامانی سید کوچولو
25 آذر 90 23:48
ممنون که به من سر زدین. جمله تون خیلی خوب و تاثیرگذار بود...اما...


عزیزم ممنون از نظرتون .
مامان سارا و اميرمحمد
26 آذر 90 1:41
ممنون كه به ما سر زديد . ماشاءا... دختر نازي داريد. خدا براتون حفظش كنه . بازم به ما سر بزنيد.


ممنونم عزیزم . حتما" بهتون سر میزنم .
مامان رهام
26 آذر 90 9:54
سلام عزيزم وب قشنگي داريد مثل دخملمون.خدا حفظش كنه.با اجازتون لينكتون مي كنم.


منم با افتخار و مسرت لینکتون کردم .
معصومه مامان سهند
26 آذر 90 10:39
ای کاش ماهم بتونیم یه همچین بچه هایی تربیت کنیم


انشاالله
مامان آرینا
26 آذر 90 11:27
برای هر پدر و مادری فرزنداشون تمام دنیاشون هستن امیدوارم در آینده که ما پیر می شیم ذره ای از دنیاشون باشیم.


امیدوارم ذات بجه های ما خوب باشه و در آینده ما رو در نظر داشته باشن .
مامان علی مرتضی
26 آذر 90 12:59
سلام خوبید؟من عاشق نی نی هایی هستم که بعد از چند سال انتظار میان تو دل مامانشون خدادرسا رو براتون نگه داره من بعد از 6 ماه باردار شدم و همین 6 ماهم برام کلی سخت بود وحسابی ترسیده بودم و من به خاطره این صبرتون رو بهتون تبریک میگم و خوشحال میشم بیشتر باهم دوست بشیم بوس واسه درسا دخملیه ناناز


ممنونم عزیزم .
جغله كوچولو
26 آذر 90 17:22
جغله: سلام ... خوبين شما
تبريك ميگم وبلاگتون خيلي خوبه ...... در ضمن باعث افتخارمه اگر منم به لينك دوستان خود اضافه كنيد...

خوشحال ميشم به وبلاگ من هم بيايد ... موفق و سلامت باشيد.



با افتخار جغله جون لینکت کردم .
مامان شیدا
26 آذر 90 18:07
سلام عزیزم.ممنون از حضورت تو وبلاگ شیداجون.
الهی همیشه در کنار اردوان عزیزت سایتون سر دختر نازتون باشه. بازم بهمون سر بزنید. راستی وبلاگ قشنگی دارید


ممنونم . خدای مهربون جمع شما رو هم صمیمی و صمیمی تر بکنه .
من و تو
26 آذر 90 22:42
میفهمم چی میگی عزیزم. از نصیحتت ممنونم. باز هم به من سر بزن.


حتما" . خوشحال میشم .
amirmohamad_asra
27 آذر 90 8:16
_____سلام___$$$$$$$$______$$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$__$$$$
_________$$$$$$$$$$$$$♥ ♥$$$$$$$$__$$$
_________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$
_________$$$$$$$$$$$آپم بدو يبا$$$$$$__$$$
__________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$
____________$$$$$$$$نظر يـادت نره$$$$$
_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$
_________________$$$$$$$$$$$$$
____________________$$♥ ♥$$
______________________$$$
_______________________$
_____________________
.منتظرتم بیا


حتما" عزیزم
زهرا
27 آذر 90 10:17
امیدوارم همینطور شه!
ما هم باید برای والدینمون همین نقش رو بازی کنیم تا بچه هامون ببینند و درکش کنند! (درس عملی)



آره عزیزم بجه ها به عملکرد بزرگترها نگاهبکنند.
شیرین
27 آذر 90 14:34
ممنون که به ما سر زدی....
درسا جون ببوس.


ممنون
نوشين
28 آذر 90 1:24
سلام...اره راست ميگي ...كاش خدا كمك كنه همه ما با بزرگترامون همينطور رفتار كنيم...


انشاالله دوست من
amirmohamad_asra
28 آذر 90 7:53
*.¸.*´ ¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨) (¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`• _____****__________**** ___***____***____***__ *** __***________****_______*** _***__________**_________*** _***____من آپم____________*** _***______مشتاق نیم نگاهی_*** __***_______هرچند گذرا____*** ___***_________________*** ____***______________ *** ______***___________*** ________***_______*** __________***___*** ____________***** _____________*** ______________*(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨ ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*منتظره حضورتون هستیم
مامان علی
4 دی 90 21:24
خیلی تاثیرگذار گذار بود.قلم زیبایی داری مامانی . زمستان خوبی رو براتون آرزومندم


ممنونم عزیزم . برای شما هم بهترینها رو آروزمندم . دوست من .