اندر احوالات یک دخترک دو ساله
دخترک دوساله من این روزا وقتی ازش اسمشو سوال میکنن بلافاصله میگه درتااحمدی ..... البته این اواخر دوسالگی اش هم به رخ همه میکشه و پشت چشمی نازک میکنه و آخر جمله ش میگه دو تالمه ........ و آخر آخرش هم میگه واحد 12 ...... جالب اینجاس که ما واحد 11 هستیم نه 12 ........
دخترک دوساله من این روزا صبح از خواب پا میشه دستای کوچولوشو از هم باز میکنه و نفسی تازه میکنه و سلامی به زیبایی یه صبج دلپذیر نثارم میکنه که برام یه دنیا ارزش داره البته این سلامها گاهی تا یه ربع طول میکشه چون تمام عروسکا هم باید از سلامتی برخوردار شوند.
دخترک دوساله من این روزا هر وقت با پدرش بیرون میره میاد کنارم و میگه: مامان ایندا باش تا من بیایم ( مامان اینجا باش تا بیام ) .....( باته ) باشه ....... و بعد میره کنار در خروجی یه بوسه از راه دور نثارم میکنه و اودابظ ( خدافظ ) هم میگه .......
دخترک دوساله من این روزا مسواک زدنو یاد گرفته البته بگذریم به گاهی اوقات که یه کمی اوقات تلخی میکنه برای مسواک زدن و وقتی ما میخوایم برای گرفتن حالش مسواکشو تقدیم ماهانی کنیم با صراحت و بدون معطلی میگه : بده بش بدم ....بلا خودش باته ......
دخترک دوساله من این روزا بسیار کم اشتها شده به ضرب و زور شربت ویتان کمی غذا میخوره و گاهی که عصبانی میشم و سرم داغ میشه میخوام برای قلقلک دادن حس حسادتش غذاشو تقدیم النا بکنم میگه بدار تو بوتقاب تا ببرم اننا ( بذار تو بشقاب تا ببرم النا ) ....... و صورت منو بسان آسانسوز از بالاترین طبقه به پارکینگ منتقل میکنه .....
دخترک دوساله من این روزا خیار شور خیلی دوس داره و وقتی برای خرید به فروشگاه آقای ارجمندی میریم ...... هر وقت رد میشیم از کنار خیار شورا میگه: به به .... اینقده به به میگه ..... تا دل ما بسان آتش بسوزه و فورا" براش بخریم ......
دخترک دوساله من این روزا من را مامان دریا موجه صدا میکنه و بابا اردوان رو بابا اردو ( فک کنم آب و هوای بندری شهر ما بدجور به دخترک سرایت کرده )
دخترک دوساله ما این روزا و در آستانه دربی پایتخت بدجور حال بابای استقلالیش را میگیرد و اونو مجبور به پوشیدن لباس قرمز میکنه ..... ( بیچاره بابای استقلالی یه عینک بدین بابا بزنه شناخته نشه )
دخترک دوساله ما این روزا کاملا" مستقل عمل میکنه و خودش لباس برای بیرون رفتنش انتخاب میکنه و مارو مجبور به اطاعت امرش ...... که گاهی اینقدر زیبا و هماهنگ لباس انتخاب میکنه که هنگام قدم زدن در خیابان من و باباش دعا میکنیم کاش میتوانستیم صورتمان رو شظرنجی کنیم ......
خلاصه دخترک دوساله این روزای مامان و بابا ...... هر روز که میگذره فک میکنیم نهایت دوست داشتمون به شماست ...... اما روز بعد متوحه میشیم که دیروز یه قدم به امروز و امروز یک قدم نسبت به فردا عقب تریم .......
قربونت خدا که این لحظات رو فقط از شما داریم و بس
آخر نوشت : دوستان عزیزم شاید تا جشن تولد درسا دیگه نتونتم پست بذارم آخه نیی جون عزیزم هم نیست و مهر ماه میاد خیلی هنر کنم یه وقتایی یه سر به وبلاگتون بزنم و خبری بگیرم ..... پس شاید تا ششم یا هفتم مهر نباشیم .....دوستتون دارم و میبوسمتون ....