به امید فردا ( به بهانه فرا رسیدن سی ماهگی )
سلام دخترم
هیچ گاه یادم نمیرود آن روزی که وجودت با وجودم پیوند خورد.
هیچ گاه اولین روزی که صدای خوش نواز قلبت را شنیدم فراموش نمیکنم.
اولین عکسی که از وجودت.... سلامت جسمت .....به دستم رسید همیشه و همیشه نگاه میکنم.
نه ماه انتظار و انتظار .... شیرین و تلخ و پر از تشویش و دل نگرانی .....اما وقتی آمدی همه ی تصوراتم یکجا به حقیفت پیوست همانی بودی که همیشه در خاطرم مجسم میکردم .
دخترم اولین ثانیه ها یی که دیدمت اصلا" مثل یه نوزاد ورم کرده و کمی زشت نبودی ..... یه دختر زیبا و سفید با دست و پای کوچک که با چشمانی زیبا و نگاه نافذ نگاهم میکردی گویی با زبان بی زبانی به من میفهماندی که مادر منم نه ماه در انتظارتان بودم منتظر یه مامان یه بابا .......
دخترکم روزها گذشت و به دو سال و نیم سالگی رسیدیم شما زیر سایه ی نکاههای همیشه نگران و آرزومند من و پدرت قد کشیدی ...... سریع و شتابزده گویی نمیخواستی گذشت زمان را بر چهره هایمان اجساس کنیم ......
جال که دوسال و نیم سالگی ت را جشن میگیریم رویای 5 سالگی ت را یا شاید ده سالگی یا حتی بیست سالگی ت را با همان چشمان نگران و منتظر در سر دارم ...... و میدانم آنروز فرا میرسد و همراه با نسیم و یه دشت شقایق بیست سالگیت را تبریک میگویم ...... پس قول بده باشی تا من هم باشم دخترم ..... قول تا بیست سالگی ....
دخترم دو سال نیم سالگی ( سی ماهگیت ) مبارک .....
دیروزت
امروزت
و به امید فرداها