فرمانده عشاق .........
هر سال و امسال در چنین شبی قلبم بدجوری آهنگ غم سر میدهد.... انگار یه وزنه سنگین به آن آویزان کرده اند .... انگار هیچ جوری دلم آرام نمیگیرد .... انگار قلبم های های گریه سر داده .....
هرسال و امسال در چنین شبی نگاهم به دخترم خیره میماند و دلم فشرده میشود .... به یاد ربابه و دل فشرده اش میافتم و دخترکم را با تمام ووجودم در بغلم میگیرم .........
هرسال و امسال در چنین شبی به سقف محکم خانه مان نگاه میکنم و یاد خیمه های آتش گرفته اهل بیت امام حسین (ع) میافتم ...... میترسم و با چوبی به سقف خانه مان میزنم میخواهم مطمئن شوم امن است میخواهم آرامش به دلم برگردد اما چه سود که بی تابم و بی تاب .......
هرسال و امسال در چنین شبی زیارت نامه عاشورا را جلویم باز میکنم و با تمام وجودم میخوانم اما صفحه تار میشود و پرده ای اشک جلوی خواندنم را میگیرد و مرا با خود به صحرای سوزان کربلا میبرد ...... تصاویر یکی یکی جلوی چشمانم رژه میرود میبینم و مینالم و میگویم جانم حسین ....... دوباره خواندن را از سر میگیرم و اشکی دیگر و تصویری دیگر ووووو
هر سال و امسال در چنین شبی صدای ناله مداج اهل بیت به گوشم میرسد و بی اختیار دستم به سینه ام زده میشود و هم صدا با مداح میخوانم عمه بابایم کجاست ؟؟؟؟؟؟؟
واما امسال در کنار شما دخترکم ...... و همراه با شما ..... دست هایمان به سینه هایمان میخورد و در فراق فرمانده عشاق با هم میگوییم ...... یا حسین ...... یاحسین ...... یا مظلوم