تـــــــــولـــــــــدانــــــــــه ( کفشدوزکی بنام درسا )
اول اول اول اولش
سلام به خوشگل ترین کفشدوزکم
که روز تولدش اینقده خانوم شده بود که همه به به و چه چه سر داده بودن
و بعدش سلام به تک تک دوستای مهربونم مامانای گل و نی نی هاشون
بابای دوقلو ها و آقا سید و توسن برادر عزیزم
دوم دوم دوم دومش
روز چهانی کودک رو به تمام کودکان جهان و ایران و بخصوص نی نی وبلاگی های عزیز و بخصوص تر تمام نی نی های خوشگلی دوستان لینکی مون هستن تبریک میگم ....
فردا مال شماست نی نی ها تا دلتون میخواد آتیش بسوزونید که فردا کسی حتی نمیگه بالای چشتون آبروس ......نی نی خانمی خود خودم شما گوش نکن مامانی منظورم نی نی های دیگه بود
و سوم سوم سوم سومش
دوسال و یک ماهگی دختر 8 مهر ماه مبارک باشه
انشاالله گه 8 هر ماه زیادی توی زندگیت رقم بخوره عزیز دل مامان
و بعد از اون بریم سراغ تولد کفشدوزکی خانوم خانوما
اول روز 5 مهرماه رو که فک کردیم همه دیگه از مسافرت برگشتن استرس اول مهر ماه از بین رفته آخر هفته س و همه استراحت لازم رو کردن .... بگیریم ....
اما بعضی از دوستان و فامیل انگاری دلشون نمیخواست از سفر بیان و تازه شم بعضی هاشون میخواستن دوباره یه چند روزی برن مسافرت .....
خلاصه تصمیم به 8 مهر گرفتیم ..... که مناسبتی هم برای گل دختری باشه .....
پس هشت مهر تصویب شد
اما یه شب قبل یعنی هفت مهرماه
درسایی اومد کنارم و بهم گفت مامانی درتا مریضه .....
ای جونم دست زدم بهش دیدم ای وای تب داره خانمی خلاصه سریع دارو توی خونه داشتم و بهش دادم
شب خوب خوابید اما فرداش از وقتی بیدار شد دیدم آبریزشی در حد لالیگا داره .... و کمی هم تب
بابا هم مرخصی گرفته بود معطل نکردیم و رفتیم دکتر ......
جالبه که دخترکم خودش به دکترش میگفت که چشه و کجاش درد میکنه ...... اما بازم در پایان صبحتاش ازش خواست آمپولو بی خیال شه .....
دکتر پس از معاینه گفت چیز مهمی نیست یه بیماری ویروسیه و با همون داروهایی که دادین خوب میشه
خلاصه اومدیم خونه نیی جون و خاله افسانه و عرفان اومدن شروع کردیم تزیین کردن تا ساعت 1 ظهر تزیینات تقریبا" تموم شد ..... دیگه نیی جون رفت که بچه هاش برسه .... ولی همسایه عزیزم جاشو گرفت و تا ساعت 5 عصر یک تنه کار میکردیم ممنونم فاطمه گلی که همیشه برام مثل یه خواهر بودی و هستی .
خلاصه ساعت 6.30 دقیقه جشن شروع شد .... اما بدبیاری دوم هنگ کردن دوربین فیلمبرداریمون حسابی حالمونو گرفت ......
البته دوستان و خواهریهای خودم و اردوان جونم ..... با گوشی و تبلت و دوربین عکس گرفتن که یکی یکی دارن بهم میدن و منم به نوبت میذارم اما خوب حال گیری بود دیگه ....
این سری عکسا رو قبل از تولد آقا محسن عزیزم شوهر فاطمه گلی خواهر زاده م گرفتن که ممنون که سریع هم بهم رسوندن تا ببینم نفر دوم کیه ...... زودتر بیارین منتظرم
خلاصه شما با اینکه مریض بودی اما خیلی خانوم بودی اون آخر آخراش کمی بد قلقی کردی که طبیعیه فک کنم بجه هایی که مریض هم نیستن از طولانی شدن جسن خسته میشن چه برسه به شما که مریض هم بودی توی صورتت کاملا" مشخصه ...... قربونت برم عزیزم
راستی چزء این لباس که داده بودم برات دوختن ...... یه لباس هم برات خریده بودم که اونم به تم تولدت میخورد ..... اما حواسم اینقده توی مدیریت تولد بود که اصلا" تنت نکردم حالا با یه سری لباسهای سنتی که داری میبرم آتلیه و ازت میگیرم ......
خلاصه تولد خوبی بود خوب برگزار شد و با تمام خستگی و بدو بدو هاش خداروشکر اونجوری بود که میخواستم باشه ...... ممنون خدا جون
بخاطر همسایه ها و دوستان که راحت باشن و بتونن هر لباسی که دلشون میخواد بپوشن مجلس زنانه بود ....... درسا یه چند ساعتی باباشو ندید ...... وقتی خودمونیا مونده بودیم ....زنگ زدم باباش اومد تا باباشو دیده ..... میگه بابام اردو جونم کجا بودی ..... من شمارو ندیدم ......
بابا اردوان که به هیچان اومده بود دخترشو غرق بوسه کرد و گفت فقط میگم خدا ممنون
در آخر
از تموم کسانی که توی برگزار شدن این تولد مارو یاری کردن نیی جون خاله افسانه عرفانی آقا احمد ( شوهر نیی جونم ) اردوان عزیزم که اینقده رفت و اومد که قابل شمردن نیست اما خم به ابرو نیاورد و هرچی یادم میرفت سریع برام تهیه میکرد ...... عمه فاطی .... فاطمه گلی ...... زحمت کارتاشو که بعد میزارم بدستم برسه ...... آقا محسن .... خلاصه همه همه ممنون همتون هستم
سخنی هم باشما دوستانم :
عزیزانم توی این مدت که نبودیم اینقده کامنتای زیبا برامون فرستاده بودین بازم مثل همیشه شرمندم کردین
بزودی همه رو تایید میکنم فعلا" تمام وقتی که گذاشتم از اول لینکا دارم بهتون سر میزنم اون وسط وسطاش رسیدم ..... شاید امروز نوبت وب شما باشه .... تق تق تق درد زدم درو وا کنید اومدم خونه مجازیتون ...... سلام سلام سلام
ادامه تا پست بعدی به محض رسیدن سری دوم عکسا